مترسک؛ از تنهایی نترس٬ این دشت جز کلاغ چیزی ندارد.
چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۲، ۰۲:۳۳ ق.ظ
بر فرض گفتیم
خواندی
که چه؟!
از کهنه سرباز خسته٬ مترسک را چه سود؟
میشود بگویی؟ میخواهم بشنوم! دردهایت٬ شادیهایت٬ میخواهم کمی حس بودن داشتن داشته باشم!
میشود هنگام صدا کردنم تملک داشته باشی؟ میخواهم صاحب داشته باشم!
میشود نخوانی متنم به جایش بخوانی چشممم؟ شاید نباشد فرداروزی متن چرکم!
میشود بگویی مرا در کجای دلت جای میدهی؟ باور کن دخمه های دلت دیگر تکراریست
تو که میروی تا سال بعد؛ میشود دانه ای کاه از قلب ـم ببری؟
قلبم آسمان میخواهد
خورشید میخواهد
گرما میخواهد
میگویی از خودت برایم؟ چیست؟ چرا میروی؟ این مترسک جز کاه چیزی ندارد. نه! این مترسک خیلی وقت است که گل ندارد.
آرزو؟
آتش داری؟
دلم خیلی وقت است که آتشی از جنس خودم میخواهد
این شوالیه ی دشت تنهایی؛ بیش از کلاغ ـان شوم آشوب میخواهد.
این گوش بیش از اندکی غار غار میخواهد
مترسک؛ از تنهایی نترس٬ این دشت جز کلاغ چیزی ندارد.
مترسک؛ از تنهایی نترس٬ این دشت جز کلاغ چیزی ندارد.
مترسک؛ از تنهایی نترس٬ این دشت جز کلاغ چیزی ندارد.
مترسک؛ از تنهایی نترس٬ این دشت جز کلاغ چیزی ندارد.
مترسک؛ از تنهایی نترس٬ این دشت جز کلاغ چیزی ندارد.
- ۹۲/۰۷/۱۰