۲خط حرف مازاد
خب.
نوشتنمان نمیآید! در نتیجه به مراسم خزعبل گویی روی میآوریم.
امروز دوشنبه چهار آذر سال یکهزار و سیصد و نود و دو خورشیدی است و من بنده ی "او" دلتنگم و با آهنگ های "صادق" که به گفته ی دوستم "فاز خودکشی" دارند سر خودم را گرم کرده ام. چرا؟ خب دلیل که زیاد دارد.. شاید هم کم! خودم هم دقیق نمیدانم. حتی نوشتهام هم فاز دوستانه ندارد و جدی است.
چند دقیقه پیش به یکی اس دادم (همون اس ام اس شماها) ولی دریغ از جواب.. شاید هم گوشی خاموش بود یا خیلی شاید های دیگر.
برنامه هایم برای آینده فرضی با خاک یکسان شده! تبریک به خودم. ولی من هنوز آن سماجت همراه با زبان نفهمی مرموزانهام را دارم و دریغ از کلمهی "من تسلیمم"
پس..
وعده میدهیم که ای مردم این مرد مرده هنوز زنده است و باید دوباره بکشیدش البت اگر از این روند طاقت به سقف حد خود نرسیده است. شاید خوب٫ شاید بد؛ بد به حال آنکه به خستگیمان دل خوش کرده بود. و خوش به حال آنکه محزون بود و شاید هم نبود و خود را محزون نشان میداد..
باز به گوشی مینگرم.. دریغ از جواب اس ام اس ـم. ولی پر است از پیام های بچه های دانشگاهمان.. راستش نمیدانم چه میگویند چون مشغول تایپم و نمیخواهم بند کلمات از دستم در برود. خب همین الان به این نتیجه رسیدم که با یک دستمال کیبوردم را پاک کنم کمی زیادی چرب شده و اذیت میکند. اذیت که نه ولی حس بدی را تداعی میکند.
باز هم به گوشی مینگرم و باز هم دریغ! کاش اس را ج میداد. کمی لبخند "احمقانه" از ته دل نیاز دارم. کمی "او" نیاز دارم.
+ پروژه از همین الآن شروع شده. در حال انجام تدارکات لازمم ولی هنوز موقع اجرا نشده. زمانش که برسد انجام میدهم.
+ "این مردمان عجب رسمی دارند در نخبه کشی" - آرمان آرین
-= دلتنگم. دل سنگ نیستم!
- ۹۲/۰۹/۰۴