نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

عکس‌ها را از آرشیو بیرون می‌کشی
تعجب می‌کنی از قدرتی که ثانیه‌ها دارند.
ثانیه‌هایی که بی تغییر رد می‌شوند
ولی
ما را با چه سرعتی تغییر می‌دهند.

نگاه می‌کنی به عکس.

یک شب خوب
با اقوام خوب
در لحظه‌های خوب

تیلیک.

لحظه‌ات ثبت می‌شود در تصویر
ولی حیف که حست را کسی ثبت نمی‌کند!

آخرین مطالب
نویسندگان

به نام من٫ تو٫ او؛ آنگاه که ما می‌شویم.

دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۲۱ ب.ظ

به نام او

به نام کسی که همچون "او" ـست برایم.

به نام اویی که نماینده و فهم اوست برایم. در زمینم. در هوای تخیلاتم. در ثانیه‌های در گذرم.

به نام او؛ اویی که فرای فهم من است و من فرای فهم او.

 

به نام من

به نام منی که بی او من نیست.

به نام من؛ من که من بودن را با "او" بودن می‌توانم حس کنم.

به نام من؛ من در شب تاریک٫ در کوچه‌ی باریک٫ در راه با هدفون سفید.

 

به نام تو

به نام تو؛ بی دریغ از من.

به نام تو؛ که تو بودنت خط زدن من و او بود.

به نام تو؛ تویی که میبینی و چشم می‌بندی. میفهمی و هیچ نمی‌گویی. می‌خواهی داد بزنی و سکوت می‌کنی.

 

به نام ما

به نام ما؛ جمع من٫ تو٫ او.

به نام ما؛ در سیل. در طوفان. در تک تک راهها.

به نام ما؛ مایی که جای قید هم زدن٫ با هم بودن را انتخاب کردیم.

 

به نام شما

به نام شمایی که نخواستید با ما باشید.

به نام شماهایی که خود را برتر خواندید و رفتید و جا ماندید.

به نام شما؛ آنگاه که با ما یکی می‌شوید و ما و شما دوباره "ما" می‌شویم.

 

به نام خورشید که می‌سوزاند اما حیات می‌بخشد.

به نام باران که ‌می‌بارد و خیلی از ما با آن می‌باریم.

به نام باد که می‌گذرد و نمی‌ماند؛ مثل ما که داریم می‌گذریم و نمی‌مانیم.

به نام طوفان که می‌فهماند ما هنوز به بادی وصلیم.

به نام سیل که می‌فهماند هر چیزی هم که باشد شسته می‌شود و می‌رود. حتی کینه حتی گناه.

به نام مرگ؛ که به یاد می‌آورد که شاید ثانیه‌ای دیگر نباشیم.

به نام خاک؛ که ما از اوییم ولی او مغرور نیست و هنوز زیر پای ماست.

به نام شیطان؛ که هر چقدر بد بود اما نه گفتن را بلد بود.

به نام خدا؛ که هست و ما آخر هر چیز می‌بینیمش. اویی که اول بوده و خواهد بود.

 

 


 

+ شما مرا درک نمی‌کنید؛ حرف‌هایم را نمی‌فهمید. نه اینکه گنگ حرف بزنم. نه اینکه بخواهم نفهمید. شما نمی‌فهمید چون:

دیگر حوصله درک کردن دیگران را ندارید و زندگیتان تماما خودتان شده.

چون فکر نمی‌کنید و ترجیح می‌دهید که همه چیز ساده تر باشد.

راحت طلب شده‌ایم و این یک واقعیتست. گذشت زمانی که دلمان می‌خواست از رازها سر در بیاوریم. انقدر راز توی دل داریم که دیگر جایی برای فکر به دیگری نداریم. جایی برای دیگری نداریم.

 

و در آخر شاید:

 

 

فهم ما فراتر از حد درک شماست

درک کردنمان بیش از حد توان شماست

 

توان شما بیش از حد ماست

حد ما بیش از حد تصور خود ماست

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">