نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

عکس‌ها را از آرشیو بیرون می‌کشی
تعجب می‌کنی از قدرتی که ثانیه‌ها دارند.
ثانیه‌هایی که بی تغییر رد می‌شوند
ولی
ما را با چه سرعتی تغییر می‌دهند.

نگاه می‌کنی به عکس.

یک شب خوب
با اقوام خوب
در لحظه‌های خوب

تیلیک.

لحظه‌ات ثبت می‌شود در تصویر
ولی حیف که حست را کسی ثبت نمی‌کند!

آخرین مطالب
نویسندگان

زندگی در یک نگاه

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۰۹ ب.ظ

این پست رو همینطوری می‌نویسم.

دلم می‌خواست یه داستانی متن خاصی بنویسم ولی انگار حتی این حرفهای ساده هم به ذهنم نمی‌رسه چه برسه به طرح یک داستان..

 

 

میشه گفت در حال حاضر هیچ حسی ندارم. فقط افکارم هستن که به طور بهم ریخته داره توی مغزم می‌گرده و آه حسرت برای اینکه پول کافی برای انجامشون ندارم. ( البته می‌تونم از خانواده پول بگیرم اونا هم بهم نه نمیگن ولی هیچوقت خوشم نمیومد که از کسی پول بگیرم حس گدایی بهم دست می‌ده ) پس فعلا منم و افکارم و صبر حضرت ایوب گونه‌ام!

 

از این مطالب که بگذریم رو آوردم به آهنگای ایرانی و فعلا قفلی زدم روی دو سه تا از آهنگای زدبازی از آلبوم زاخارنامه. (نکنی باور - خودش می‌دونه خوبه و تهران ماله منه رو بیشتر از بقیه گوش میدم)

 

یه حس بد دارم. شاید هم حس خوب. نمی‌دونم واقعا.. افکارم ریخته به هم و هیچکی نیست که مرتبشون کنه! دلم یه چیز جدید می‌خواد یه چیزی که کاملا متفاوت باشه. زندگی هر صد سالش مثل همون سال اوله! دلم پرواز می‌خواد. قدم زدن نصف شبی توی هوای سرد. دلم می‌خواد اوضاع سپری شه اما ترس از آینده نمی‌ذاره.

 

دوستامون هم که دیگه نیستن! خوش به حالمون با این همه تنهایی! با این همه نبود و بود با این همه داستان های صد ساله‌ای که توی یه کلمه تعریفش می‌کنن.

 

زندگیمم که شده یه اتاق. یه لب‌تاب. یه بازی (کلش آف کلن). یه سایت(افسانه‌ها). یه وبلاگ(آی-تورن) و آماده کردن دو تا وبسایتی که انقدر مشکل جلوشون پیش میاد که حس می‌کنم اگه می‌خواستم خونه بسازم یا ماشین بخرم سریعتر انجام می‌شد. از یه طرف هم مشکلات مالی خانوادست که نمی‌ذاره من هر کاری بکنم. البته از اون مشکل مالیا نیست که باعث بشه بود و نبودمون رو از دست بدیم ولی به طور خاندانی گویا از زیر بار قرض بودن متنفریم.

 

یه کلاس هم قرار بود برم که حالا زیاد مطمئن نیستم چیکارش می‌کنم احتمالا واستم ببینم چی میشه.

 

این هم یه دکلمه از خسرو شکیبایی:

قشنگه واقعا

 

 

[پیوست]

 

 

 

 

دل روشنی دارم ای عشق

صدایم کن از هر کجا میتوانی

صدا کن مرا از صدفهای سرشار باران

صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن

صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو

بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست

بگو با کدامین نفس میتوان تا کبوتر سفر کرد

بگو با کدامین افق میتوان تا شقایق خطر کرد

 

مرا میشناسی تو ای عشق

من از آشنایان احساس آبم

 

و همسایه ام مهربانیست

و طوفان یک گل، مرا زیرو رو کرد

 

پرم از عبور پرستو

صدای صنوبر ، سلام سپیدار

پرم از شکیب و شکوه درختان

 

و در من طپشهای قلب علف ریشه دارد

دل من گره گیر چشم نجیب گیاهست

 

صدای نفسهای سبزینه را میشناسم

و نجوای شبنم،

مرا میبرد تا افقهای باز بشارت ...

 

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]

آه...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">