من تو هستم
حس میکنی ضربان قلبمان که باهم میتپد؟
خون در رگهایمان با یک سرعت حرکت میکند و نبض عشقمان با هم میزند
میبینی جوشش اشتیاقمان را؟
اشکهایی که با هم میریزد و لبخندهایی که با هم به لب میآوریم
حس میکنی آسمان را؟ آسمان هم با ما یک رنگ میشود کم کم.
صحبت میکنی و من غرق میشوم در حرکات موزون لبت.
و در چشمان عمیقت؛ که گویی شهری در خود دارد و آرزویم رسیدن به شهر چشمانت شده.
باران برایم خسته کننده شده از وقتی چشمان ترت را دیدم.
و برف؛ آن هنگام که سفیدی وجودت دنیایم را دگرگون کردم.
دلم یک هزار آغوش میخواهد و صدها هزار دوستت دارمهایی که میدانم ذرهای هم برای کسی مثل تو کافی نیست.
و میسوزم در تو
و میسوزی در من
و میبینیم که از دو تن یک جسم سر بر میآورد و در آخر
من تو میشوم
و تو من
به آسمان نگاه کن
آرام و بی ریا مثل توست
به دریا بنگر
بخشنده و عظیم مثل تو
به خورشید نظر بینداز
که گرم و با طراوت همچون توست
پس ببخشم که نمیروی ز یادم
زیرا هر جا را بنگرم تنها تویی و تویی و تو
و من در حسرت هر ثانیهای که با تو یکی شوم.
و در حسرت غرق شدن در شهر امن چشمانت.
- ۹۲/۱۱/۰۴