نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

عکس‌ها را از آرشیو بیرون می‌کشی
تعجب می‌کنی از قدرتی که ثانیه‌ها دارند.
ثانیه‌هایی که بی تغییر رد می‌شوند
ولی
ما را با چه سرعتی تغییر می‌دهند.

نگاه می‌کنی به عکس.

یک شب خوب
با اقوام خوب
در لحظه‌های خوب

تیلیک.

لحظه‌ات ثبت می‌شود در تصویر
ولی حیف که حست را کسی ثبت نمی‌کند!

آخرین مطالب
نویسندگان

داستان مینیمال

شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۵۰ ب.ظ

 

داستان مینیمال چیست؟

 

 

اگر جواب‌ـتان این است که مینیمال، یک سبک داستان نویسی است باید خدمت‌ـتان عارض شوم که سخت در اشتباهید!

 

مینیمال، یک گرایش فکری است؛ یک جریان است! جریانی که مختص داستان­‌پردازی و یا حتی در مقیاس بالاتر؛ ادبیات هم نیست! مینیمال، مکتبی است که با نقاشی و مجسمه­‌سازی آغاز شده و در سینما، موسیقی و... هم تبلور داشته است. (ادبیات هم یکی از همان «و...» هایی است که در خط اشاره شد.)

 

حال که کمی قضیه روشن شد، از این­ به بعد درباره­‌ی داستان­ نویسی به سبک مینیمال صحبت می­کنیم. (از این سطر به بعد، جهت اختصار، منظور از «مینیمال»، داستان مینیمال است.)

 

 

وقتی صحبت از مینیمال­‌نویسی به میان می­‌آید، اولین چیزی که به ذهن می­‌رسد، مسأله­‌ی حجم و کم بودن آن است.  بله! معمولا مینیمال­‌ها، حجم کمی دارند, اما این دلیل نمی­شود که کم بودن حجم را به عنوان یک «باید» برای مینیمال در نظر بگیریم. باید توجه داشت که حجم کم مینیمال­‌ها در اثر عوامل و عناصر دیگری است. (در ادامه، به این عوامل پرداخته خواهد شد.) وگرنه ما حتی رمان­‌هایی داریم که در قالب مینیمال دسته­‌بندی می­­‌شوند؛ چون خصایص مینیمال را دارند؛ مانند: «پیرمرد و دریا»ی «ارنست همینگوی» یا اغلب داستان­‌های «کارور». (داستان­‌هایی که گاه تا 20 صفحه هم می­‌رسند!). سیامک گلشیری نیز داستان­‌های کوتاه یا بلند «سالینجر» را مینیمال می­‌داند. در واقع اگر ما طرحی٬ حتی طرح رمانی٬ داشته باشیم که تا حداقل ممکن، عناصر آن را صیقل داده باشیم، هیچ چیز اضافه­‌ای نداشته باشیم و زبانمان کاملا پالوده شده باشد به گونه­‌ای که نتوان دیگر چیزی از آن کم کرد (ایجاز) باید گفت با یک اثر مینیمالیستی روبرو هستیم.

 

پس الزاما حجم دلیل بر این نیست که اثری مینیمال هست یا نیست!

 

برای این که با این مسأله٬ که احتمالا با تعریف­‌های ذهنی­تان از مینیمال در تعارض است٬ بهتر کنار بیایید، اجازه دهید مثالی شعری برای‌ـتان بزنم.

 

غزل را تعریف کنید:

 

برای پاسخ به این سوال٬ پس از کشیدن شکل قافیه‌ها، بی­شک خواهید گفت غزل شعری است بین پنج تا پانزده بیت.

اگر سری به دیوان­‌های شعری بزنید، غزل­‌هایی خواهید یافت با ابیاتی بیش از این تعداد قافیه! مثلا حافظ، غزل 25 بیتی هم دارد:

 

جوزا سحر نهاد حمایل برابرم                              یعنی غلام شاهم و سوگند می­خورم

ساقی بیا که از مدد بخت کارساز                         کامی که خواستم ز خدا شد میسرم

 

نتیجه این‌که: حجم یک المان تعیین کننده نیست!

(به خاطر گریزپایی و سیّال بودن ادبیات، هیچ چیز در این زمینه قطعی و صد در صدی نیست.)

 

همان طور که گفته شد، مینیمال یک جریان (و نه یک قالب ادبی) است و محدودیت حجمی در آن راهی ندارد. البته باید خاطر نشان کنم که ما به علت تنبلی هر چیزی که در این سبک باشد را مینیمال می‌­نامیم و از آن می­‌گذریم! مثلا همین داستان‌های کوتاه کوتاهی که این روزها طرفدارن قابل توجهی دارد. بله! یک داستان 55 کلمه­‌ای ممکن است مینیمال باشد؛ اما بسند‌ه­‌کردن به کلمه­‌ی «مینیمال» برای تعریف این نوع داستانی چندان عقلانی نیست! امروزه این نوع داستان­‌ها را داستان­‌های Flash Fiction یا داستان­های برق­‌آسا می­گویند. داستان­‌هایی در قالب Flash Fiction و در سبک مینیمال.

 

اگر جزو آن دسته هستید که Flash Fiction را با مینیمال یکی می­‌دانید، باید خدمت‌ـتان عارض شوم که مینیمال پدیده­‌ا‌ی است مربوط به نیمه­‌های قرن بیستم؛ اما خیلی قبل­‌ـتر از این حرف­‌ها کسانی بوده­‌اند٬ مانند کافکا٬ که داستان­‌های کوتاه کوتاه (Flash Fiction) می­‌نوشتند.

 


 

اصلی­‌ـترین عناصر داستان مینیمال کدامند؟

 

 

ایجاز

 

مینیمال، همه­‌ی عناصر یک داستان معمولی را در خود دارد؛ با این تفاوت که این عناصر با ایجاز و اختصار فوق­‌العاده­ای همراه است؛ تا آن­جا که برخلاف داستان کوتاه و رمان که «شخصیت» مهم­ترین عنصر آن است، «ایجاز» را مهم­ترین عنصر داستان مینیمال می­‌دانند. ایجاز، آن قدر در داستان مینیمال اهمیت دارد که مینیمالیست­‌ها عبارت «کم هم زیاد است» را شعار خود قرار داده­‌اند و گفته­‌اند:«مینی­مالیسم یعنی هیچ جزئی از اثرت را نتوانی حذف کنی. همین!»  به عبارت ساده­‌تر، کسی که می­‌خواهد یک داستان مینیمال خلق کند، نه تنها باید در طول داستان از دادن اطلاعات غیر ضروری به شدت پرهیز کند؛ بلکه باید آفرینش قسمت­‌هایی از داستان را نیز به عهده­‌ی خود خوانندگان بگذارد تا آن­‌ها خود به صورت انتزاعی ناگفته­‌های داستان را دریابند.

برای رسیدن به ایجازی که از آن سخن رفت، داستان­‌نویس­‌ها مجبورند به عناصر «گفت­ و­ گو»، «تلخیص» و «روایت» بیشترین توجه را داشته باشند، زیرا این عناصر بیشترین قدرت و سرعت را در انتقال اطلاعات داستانی دارا هستند. البته همین ایجاز و استفاده‌ی حداقلی از عناصر یک اثر بد (شاید هم اثر خوب!) دارد و آن هم این که این مسأله، قابلیت نقد به شیوه­‌های مرسوم را از داستان می­‌گیرد و دست منقد را بسته نگه می­‌دارد.

 

شخصیت

 

شخصیت­‌های داستان­‌های مینیمال، عموما افرادی عادی، با همان زبان مردم کوچه و بازار هستند. آن­ها برای گفت ­و ­گو از کلمات ساده و جملات کوتاه استفاده می­‌کنند. در میان آن­ها نیز معمولا یک شاهزاده، یک کارآگاه بسیار باهوش، یک فرشته­‌ی زیبا و... پیدا نمی­‌شود.

شخصیت­‌ها در پایان این گونه داستان­‌ها، همان هستند که در اول بوده­‌اند؛ یعنی هیچ تغییری نمی­‌کنند. برخلاف یک رمان که شخصیت در طول آن و به تدریج کامل می­‌شود. معمولا برای درک بهتر این موضوع، شخصیت در دو نوع داستانی مینیمال و رمان به ترتیب به درخت و نهال تشبیه می­شود و می­گویند: شخصیت در داستان مینیمال، از ابتدا مانند درختی کامل است؛ اما در رمان مانند نهالی است که ما به تدریج شاهد درخت شدنش هستیم.

 

زمان و مکان

 

از خصوصیت‏‌های دیگر داستان‏‌های مینی‏مالیستی محدودیت زمان و مکان است. به دلیل کوتاهی حجم روایت داستان (دقت کنید: کوتاهی روایت! و نه کوتاهی کمّی داستان.)، زمان رویداد و حوادث بسیار کوتاه است. اغلب داستان‏‌های مینی‏مالیستی در زمانی کمتر از یک روز، چند ساعت و گاهی چند لحظه اتفاق می‏‌افتد.

تغییرات مکانی هم بسیار ناچیز و به ندرت رخ می‏‌دهد. شاید علت این امر، ثابت بودن زمینه­‌ی داستان باشد.

محدودیت زمان و مکان در این گونه­‌ی داستان­نویسی باعث می­‌شود تا داستان مینیمال، اغلب یک موقعیت کوتاه و یا برشی از زندگی باشد.

 

طرح و روایت

 

محدودیت عناصر زمان و مکان، بسته بودن دست ما در شخصیت پردازی و التزام به اختصار و ایجاز، عنصر «طرح» و «روایت» را در این گونه­‌ی داستانی پر اهمیت می‏کند. البته این اهمیت زیاد، نه تنها به معنای پیچیدگی طرح و توو در تویی آن نیست؛ بلکه این گونه داستان­‌ها، اغلب طرحی ساده و سر راست دارند. گاهی این سادگی تا آن جا شدت می­‌گیرد که ممکن است عده­‌ای به اشتباه گمان کنند اصلا طرحی وجود ندارد!

 

درونمایه

 

درون‌مایه­‌ی داستان‏‌های مینی‏مالیستی اغلب دغدغه‏‌های کلی انسان است: مرگ، عشق، تنهایی و... و کمتر به روایت رویدادهای اقلیمی پرداخته می­‌شود. اندیشه‏‌های سیاسی و فلسفی و اعتقادی راهی به دنیای این داستان‏ها ندارد؛ چرا که کوتاهی حجم داستان اجازه­‌ی پرداختن به این اندیشه‏‌ها را به نویسنده نمی‏‌دهد.

(البته ممکن است کسی داستان مینیمالی بنویسد که سیاسی یا اعتقادی باشد و از قضا خوب هم از آب درآمده باشد؛ کما این که من، خود نیز نمونه­‌هایی این­‌چنینی را خوانده ام. خب! همیشه استثنائاتی هم هست. نیست؟)

 

پایان بندی

 

می­‌خواهم در پایان مقاله، اشاره­‌ای هم به پایان­‌بندی داستان­‌های مینیمال و Flash Fiction داشته باشم.

بین Flash Fiction و شعر مرزی باریک٬ حتی باریک‌تر از مو٬ وجود دارد؛ تا آن جا که اگر این نویسنده یا شاعر، مرزبان خوبی برای این مرز نباشد، ممکن است داستانش به عنوان یک شعر سقوط کند و شعرش نیز به عنوان یک مینیمال!

به نظر من، داستان­‌های کوتاه کوتاه، بیشتر از هر چیز در شعر، به رباعی شبیه است! یک Flash Fiction موفق، کوتاه است و پایانی غافل­گیر کننده دارد؛ درست مانند رباعی! رباعی در ذات خود کوتاه است و همیشه از مصراع آخر یک رباعی به عنوان ضربه­‌ی (تلنگر) شعر یاد می­‌کنند.

فکر می­‌‌کنم با همین مقایسه‌ی کوتاه و بدون این که مستقیما اشاره­‌ای کرده باشم، متوجه اهمیت یک پایان غافلگیر کننده شده­‌اید! شما برای این که به این مهم دست پیدا کنید باید در بطن طرح خود به یک گره­‌افکنی خوب فکر کنید، این گره­‌افکنی را با تعلیق (تعلیقی مناسب با حال و هوای مینیمال؛ به گونه­ای که موجب زیاده­‌گویی نشود!) به آخر داستان بکشید و ناگهان و یک باره با باز کردن گره داستان­‌ـتان، خواننده را متعجب و غافل­گیر کنید.

«آنتوان چخوف» و «اُ. هنری» از نام­‌آورترین افراد این عرصه هستند.

در آخر این نکته را هم باید یادآوری کنم که هیچ چیز به اندازه­‌ی خواندن آثار دیگران در این زمینه به شما نمی­‌تواند کمک کند!

 

 

 


 

نمونه داستان مینیمال:

 

کبوتر

 

دوتا کبوتر نشسته بودن روی دیوار و داشتن با هم حرف می زدن:
واه واه خواهر جان امون از دست گربه ها! مگه می ذارن یه لحظه آرامش داشته باشی! کافیه دو دقه حواستو ندی مث اجل معلق میرسن و هاپولیت می کنن!

دومی گفت: بغ بغ بغو! این حرفا مال قدیماس... حالا از دست این بچه های تخس کی آرامش داره؟ چنون نشونه می رن که سنگ تیر و کمون صاف می خوره تو سرت و فاتحه! حالا اگه ناشی باشه که بدتر! بالت زخمی میشه و یه عمر باید زندونی شون شی! یه دفه کبوتر اولی داد زد اوا خواهر... حواستو بده گربه! و اون یکی گفت سنگ . . .

صدای بال بال زدن اومد و خون از روی دیوار سرازیر شد. سنگ خورده بود به گربه و کفترا پریده بودن!

 


 

فضولی

 

مرد داشت از خیابون رد می شد که نگاهش به معتاد کنار پیاده رو افتاد! با خودش گفت:«عجب زمونه ایه مردم به جوونی خودشون هم رحم نمی کنن!»
مرد معتاد با صدای ترمز کش داری سرشو بلند کرد. مردم دور جنازه حلقه زده بودن. با خودش گفت: «عجب زمونه ایه! مردم به جوونی خودشون هم رحم نمی کنن!»

 


 

 اعتراض

 

مردی زندانی شده بود. جرمش این بود که اعتراض می کرد.

او را در آغل گوسفندان زندانی کردند تا از آن‌ها یاد بگیرد که اعتراضی نداشته باشد! یک سال بعد فرد را به دار آویختند؛ زیرا گوسفندان دیگر شیر نمی دادند!

 


 

سرعت

 

سه تا پسر درباره پدرهایشان حرف می‌زدند.

اولی گفت: «پدر من سریع‌ترین دونده است. اون می‌تونه یک تیر رو با تیرکمون پرتاب کنه و بعد از شروع به دویدن کنه و از تیر جلو بزنه.»

دومی گفت: «تو به این می گی سرعت؟ پدر من شکارچیه. اون شلیک می کنه و زودتر از گلوله به شکار می رسه.»

سومی سرش رو تکون داد و گفت: «شما دو تا هیچی راجع به سریع بودن نمی دونید! پدر من کارمند دولته. اون کارش رو ساعت 4:30 تعطیل می‌کنه و 4:00 تو خونه است!»

 


 

اراده

 

سردار شکست خورده ای مورچه ای را می دید: آه! دانه ای چند برابر خودش را به زحمت به بالای دیوار می کشد! چه کار دشواری؟!

هر چه منتظر ماند تا دانه از دهان مورچه رها شود و بیفتد تا دوباره تلاش کند؛ نیفتاد! به ناچار با انگشت مورچه و دانه را انداخت! هفتاد بار انداخت و وقت! از اراده و پشتکار مورچه درس گرفت، مورچه را له کرد و رفت!

 


 

اهل فضیلت

 

بزرگی را پرسیدند: با چندین فضیلت که دست راست راست؛ خاتم در انگشت چپ چرا می کنند!؟

گفت: ندانی که اهل فضیلت همیشه محروم باشند!؟

 


 

گلستان سعدی

 

یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه اتفاق مغیب افتاد پس از مدتی که باز آمد عتاب آغاز کرد که درین مدت قاصدی نفرستادی گفتم دریغ آمدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">