نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

عکس‌ها را از آرشیو بیرون می‌کشی
تعجب می‌کنی از قدرتی که ثانیه‌ها دارند.
ثانیه‌هایی که بی تغییر رد می‌شوند
ولی
ما را با چه سرعتی تغییر می‌دهند.

نگاه می‌کنی به عکس.

یک شب خوب
با اقوام خوب
در لحظه‌های خوب

تیلیک.

لحظه‌ات ثبت می‌شود در تصویر
ولی حیف که حست را کسی ثبت نمی‌کند!

آخرین مطالب
نویسندگان

۱۳ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۹
آذر

به نام من؛ زاده‌ی این شهر وهم.

به نام من؛ که زیستم میان مه.

به نام من؛ که میمیرم در هیوهای تنهایی.

به نام من؛ که لباس پایانم سفید است مثل لباسی که تنم کردند هنگام تولدم.

به نام من؛ در شب جمعه‌های خلوت در قبرستانی شلوغ.

به نام من؛ که قدم میزنم زیر نور مهتاب.

به نام من آن هنگام که خواهم خفت و آن هنگام که برخواهم خواست از خواب.

 

به نام خداوندگار پاک؛ که من با تمام من بودنم قطره ای از اویم.

به نام اهورامزدا؛ خداوندگار زرتشت. خداوندگاری که شاید شبیه خداوندگار ما نبود ولی بیش از خدایی که ما در فکرمان می‌پنداریم برای اجدادمان خدا بود.

 

به نام سوشیانت؛ آن هنگام که قیام می‌کند و عدل و داد را برقرار می‌کند.

به نام سوشیانت و امید اینکه باشم و کنارش بجنگم. به امید آنکه دشمنش نباشم در آن دوران.

 

به نام خوبی. آن هنگام که فراموش شد

به نام غم. آن هنگام که رها شد.

به نام سم. آن هنگام که خورده شد.

به نام شیطان. آن هنگام که رانده شد.

به نام شر. آن هنگام که زاده شد.

به نام آدم. که با خیر زاده شد. با شر رانده شد. با عقل از شر زده شد.

به نام اجدادم. به خون آرش. به خون سیاوش. به خون جمشید و کیخسرو.

به نام من. که خون اجدادم را در رگ دارم و می‌دانم که هستم. چه می‌خواهم و کجا خواهم رفت.

 

لعن بر من اگر با مرگم بمیرم و مرگ پایان من باشد.

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۹
آذر

همونطور که گفته بودم می‌خوام کلا رو به روشنایی و رنگی شدن برم.

 

اول از همه به نظرم باید ظاهر رو عوض کرد..

با کلی گشت و گذار بالاخره به قالب فعلی رسیدم.

چرا این قالب؟

 

اول از همه اینکه دنبال یه طرح بودم که همه ساده باشه هم دو بعدی و هم شکیل. و این قالب خیلی با سلیقه‌ام جور در میومد. نکته بعدی که بهش توجه داشتم این بود که در عین سادگی و تقریبا رسمی بودم حالت دوستانه‌ای که یک وبلاگ شخصی که آدم می‌آد توش دو سه خط دری وری می‌نویسه رو هم داشته باشه. و مطلب آخر: "رنگ"

 

توجه شما رو به دلایل روانشناسی رنگ آبی و سفید جلب می‌کنم:

 

 

سفید

 

تازه عروسان سفید می پوشند تا مظهر معصومیت و پاکی باشند. رنگ سفید نور را منعکس می کند و رنگ تابستانی محسوب می شود.رنگ سفید برای دکوراسیون و مد پرطرفدار است چون یک رنگ روشن و ملایم است، و با همه چیز تناسب دارد. با وجود این، آلودگی روی رنگ سفید سریع مشخص می شود و به همین دلیل پاکیزه نگاهداشتن آن دشوارتر از سایر رنگهاست. پزشکان و پرستاران لباس سفید می پوشند که نشان دهنده استریل بودن( ضدعفونی شدگی) است.

 

آبی

 

آبی، رنگ آسمان و اقیانوس یکی از پرطرفدارترین رنگهاست. این رنگ مانند رنگ قرمز سبب عکس العمل متضاد می شود. آبی، رنگ صلح و آرامش است و سبب می شود بدن مواد شیمیایی آرامش بخش تولید کند،پس اغلب در اتاق خواب از این رنگ استفاده می شود. رنگ آبی می تواند سرد و یأس آور هم باشد. مشاوران مد توصیه می کنند در مصاحبه های شغلی رنگ آبی بپوشید چون رنگ آبی نشان دهنده وفاداری است.افراد در اتاقهای آبی فعال ترند. بررسیها حاکی از آن است که وزنه برداران در سالنهای ورزشی آبی رنگ قادرند وزنه های سنگین تری را بلند کنند.

 

حالا می‌رسیم به تیتر و بقیه موارد:

من iTurn رو همه جا "پیچ" معرفی کردم. در حالی که بیشتر به این دلیل انتخاب کردم که معنیش می‌شه "من به نوبه‌ی خود" و الآن احساس می‌کنم که باید پرده‌ها بالا برن و واقعیت آشکار بشه. :)

 

+ بقیه چیزها هم نیازی به توضیح ندارن به نظرم ولی اگه سوالی بود بپرسید ج بدم.

+ از اونجایی که تا حالا همه‌ی قالب‌های انتخابی من رنگ دارک داشتن ولی این یکی سفیده. با رنگ‌های مورد استفاده در بعضی پست‌هام تناقض داره که هر وقت تونستم همه رو درست می‌کنم.

+ ممکنه یه مدت اینجا رو آپ نکنم. (امتحانات در وضعیت کامینگ هستند!)

 

- این یه تست روانشناسیه که تقریبا نتایجش به واقعیت نردیکه اینطور که توی منبعش گفته. می‌خواستم بدونم نظر شما در مورد این نتایج چیه.

 


  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۸
آذر

خب یه مدتم هست که آپ نمی‌کنم. نه اینکه به فکر نباشم ولی به همون بحث شیرین کو وقت می‌رسیم؟

حالا ممکنه سوال پیش بیاد که وقت مبارک را چگونه صرف می‌کنید؟ - با آب و نان!

 

از صبح نشستم کل کارایی که کردم:

یه وبلاگ ثالثیه رو داشتم درست می‌کردم. که یکم بیشتر فازش به فازم بخوره.

دو کتاب می‌خوندم. در مورد تاریخ ایران. توهم توطئه. ایلومناتی و چند تا چیز دیگه.

سه یه پست زدم توی جادوگران به درخواست مهرداد خان تک درخت:دی

چهار نشستم با مادر گرامیمان کلی بحث کردیم در مورد طراحی یک قالب که همه‌پسند باشه. یعنی هم سن من خوشش بیاد. هم بزرگتر از من. هم کوچیکتر از من. که به نتایجی هم رسیدیم.

پنج کلی تفکرات عمیق نمودیم و یک کارت ویزیت طراحی کردیم برای خودمان

شش از اونجایی که همه چی رو دارم به کلی عوض می‌کنم و در سطح خیلی وسیعی گسترش می‌دم. دارم روی یه قالب جدید کار می‌کنم. کلا قراره از حالت وبلاگ‌نویسی ساده خارج بشم. و یه خونه‌ی مجازی خوف و خفن بسازم برای خودم و باز هم مثل همیشه: اسم پیدا نمی‌کنم.

هفت یکسری مدل مو دارم می‌پیدایم که هم موهای طرف بلند باشه هم اینکه به تیپ رسمی بیاد.

هشت دارم فکر می‌کنم که به مرحله خداحافظ تیپ دارک سلام سفیدی برسم.

 

و همه‌ی این‌ها (یعنی طراحی. سایت. وبلاگ.) بر اساس طراحی IOS7 ی می‌خوام باشه. شیک. ساده. رنگی. کارآمد!

 

زیبایی همیشه در سادگی‌ـست و من شدیدا با این حرف موافقم.

 

خدا به دادم برسه!‌ چقدر پول که قراره حیف و میل کنم! البته چون در اکثر موارد آشنا دارم کارم به شدت جلو افتاده:دی ولی خب باز هم سرسام آور می‌شه هزینه هام.

 

آها راستی دارم کامپیوتر رو هم به آخرین سیستم آپ می‌کنم. امروز داشتم قیمتا رو نگاه می‌کردم. هزینش حدودا میشه دو میلیون:-< حالا باید قید خرید آیفون ۵اس رو هم بزنم. چون کل پولام سر این قضایا میره.

 

ولی خب من همیشه معتقد بودم پول مهم نیست:پی (احتمالا چون پولشون رو خودم نمیدم:-")

 

به هر حال امیدوارم موفق بشم.

 

+راستی بعضی طرح‌های گفته شده طرح‌های پنج سالست! قرار نیست از اول همه چیز رو به صورت خفن در بیارم. اینجوری دیگه چیز جدیدی نمی‌مونه که بخوام به سمتش برم. و این برای من عین مردنه. من به وجود اومدم تا به سوی پیشرفت و کمال برم و برای اینکار از جون مایه می‌زارم.

+آها راستی اسم جدیدم: هئورو (HAURVA) -  فعلا وفت توضیحات راجع به اسم نیست. توضیحاتش رو بعدا می‌دم.

 

باشد که باشید

حتی اگر من نبودم:)

 

علیـ ـرضا

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۷
آذر

بازم می‌خوام گله و شکایت کنم. فک کنم تنها کاریه که فعلا خیلی خوب می‌تونم انجامش بدم.

 

خب احتمالا یک بحث ثابت تکراری داریم به نام "باز هم دلتنگی"؛ علت؟ خب منی که نمی‌تونم یه ساعت بدون بودنش سر کنم الآن یک هفتست درست حسابی باهاش حرف نزدم. دلیل؟ امتحانات.

 

می‌خوام بنویسم ولی نوشتن کار اهالی زاده‌ی قلمه نه من.. من قلم رو تفسیر دلم می‌دونم. دلی که هیچوقت دل درست حسابیی برای من نبود.

 

داشتم فکر می‌کردم به اینکه من عاشق شدم. به اینکه انقدر وفادار شدم که حتی با اینکه می‌تونم ولی با کس دیگه‌ای نمی‌پرم. همیشه و همه جا همه رو یک شخص می‌بینم. شخصی که از زندگیم بیشتر برام ارزش داره. نه اینکه بخوام مسخره بازی در بیارم بگم من یه عاشق واقعیم. نه اصلا اینطور نیست. شاید اگه واقعا عاشقش بودم رهاش می‌کردم تا یه زندگی بهتر بسازه. یه زندگی بهتر از با من بودن. من چیزی نیستم که بشه بهش مرد ایده‌آل گفت. من فقط یه پسر بیست سالم با ذهن یه پسر پونزده ساله و دل یه بچه هشت ساله.

 

دلم تنگ شده. ثانیه به ثانیه‌ام رو تنهایی پر می‌کنه ولی شاکی نیستم این انتخاب خودم بوده و به انتخابم افتخار می‌کنم حتی اگه مثل همه‌ی داستانای عاشقانه سرانجامم نرسیدن بهش باشه.

 

نمی‌دونم چرا. هر کس یه جور به دنیا میاد. با یکسری اخلاق و چیزهای ذهنی. من همیشه دلم می‌خواست تا زندگیم در کنار یک نفر معنا پیدا کنه. با گذشت از اختلافامون. نه با تفاهم بلکه با دعواهایی که با یه بوس ختم به خیر میشه. با کسی که همه چیزم باشه حتی اگه همه چیزش نباشم. دلم می‌خواست اینطوری که هستم باشم. ولی حسرت ها...

 

کاش یک ثانیه دستاش رو لمس می‌کردم..

کاش لبخندش رو می‌دیدم و فراموش نمی‌کردم...

کاش در آغوشش می‌گرفتم و عطر تنش٫ ضربان قلبش وجودم رو پر می‌کرد..

 

حرف‌های تکراریی که همیشه هست ولی گفتن این تکرارها هم برام خوشاینده. بودن کنار یکی که بدونی به یادته حتی اگه نباشی قشنگه. نوشتن از کسی که می‌دونی متنت رو می‌خونه قشنگه. رها کردن ذهنت روی کاغذ قشنگه.

 

 

زدن حرف‌های تکراری قشنگه.. :)

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۳
آذر

اگه حوصله ندارید این پست رو نخونید چون نه حوصله درست حسابی دارم نه اعصاب درست حسابی.

عقایدتون هم برام مهم نیستش. خواستید نظر بزارید؛ بزارید٫ ولی اگه ج ندادم به خاطر این بوده که حوصله نداشتم یا ممکنه با فاصله طولانی بهشون ج بدم یا تاییدشون کنم.

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۱
آذر

به نام او

به نام کسی که همچون "او" ـست برایم.

به نام اویی که نماینده و فهم اوست برایم. در زمینم. در هوای تخیلاتم. در ثانیه‌های در گذرم.

به نام او؛ اویی که فرای فهم من است و من فرای فهم او.

 

به نام من

به نام منی که بی او من نیست.

به نام من؛ من که من بودن را با "او" بودن می‌توانم حس کنم.

به نام من؛ من در شب تاریک٫ در کوچه‌ی باریک٫ در راه با هدفون سفید.

 

به نام تو

به نام تو؛ بی دریغ از من.

به نام تو؛ که تو بودنت خط زدن من و او بود.

به نام تو؛ تویی که میبینی و چشم می‌بندی. میفهمی و هیچ نمی‌گویی. می‌خواهی داد بزنی و سکوت می‌کنی.

 

به نام ما

به نام ما؛ جمع من٫ تو٫ او.

به نام ما؛ در سیل. در طوفان. در تک تک راهها.

به نام ما؛ مایی که جای قید هم زدن٫ با هم بودن را انتخاب کردیم.

 

به نام شما

به نام شمایی که نخواستید با ما باشید.

به نام شماهایی که خود را برتر خواندید و رفتید و جا ماندید.

به نام شما؛ آنگاه که با ما یکی می‌شوید و ما و شما دوباره "ما" می‌شویم.

 

به نام خورشید که می‌سوزاند اما حیات می‌بخشد.

به نام باران که ‌می‌بارد و خیلی از ما با آن می‌باریم.

به نام باد که می‌گذرد و نمی‌ماند؛ مثل ما که داریم می‌گذریم و نمی‌مانیم.

به نام طوفان که می‌فهماند ما هنوز به بادی وصلیم.

به نام سیل که می‌فهماند هر چیزی هم که باشد شسته می‌شود و می‌رود. حتی کینه حتی گناه.

به نام مرگ؛ که به یاد می‌آورد که شاید ثانیه‌ای دیگر نباشیم.

به نام خاک؛ که ما از اوییم ولی او مغرور نیست و هنوز زیر پای ماست.

به نام شیطان؛ که هر چقدر بد بود اما نه گفتن را بلد بود.

به نام خدا؛ که هست و ما آخر هر چیز می‌بینیمش. اویی که اول بوده و خواهد بود.

 

 


 

+ شما مرا درک نمی‌کنید؛ حرف‌هایم را نمی‌فهمید. نه اینکه گنگ حرف بزنم. نه اینکه بخواهم نفهمید. شما نمی‌فهمید چون:

دیگر حوصله درک کردن دیگران را ندارید و زندگیتان تماما خودتان شده.

چون فکر نمی‌کنید و ترجیح می‌دهید که همه چیز ساده تر باشد.

راحت طلب شده‌ایم و این یک واقعیتست. گذشت زمانی که دلمان می‌خواست از رازها سر در بیاوریم. انقدر راز توی دل داریم که دیگر جایی برای فکر به دیگری نداریم. جایی برای دیگری نداریم.

 

و در آخر شاید:

 

 

فهم ما فراتر از حد درک شماست

درک کردنمان بیش از حد توان شماست

 

توان شما بیش از حد ماست

حد ما بیش از حد تصور خود ماست

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۰
آذر
 
حس کردم این آهنگ خیلی قشنگ حسم رو بیان می‌کنه البته به جز بعضی جاهاش
برای همین گذاشتمش روی وبلاگ.
 
امیدوارم خوشتنوم بیاد. :)
 
+ از جیدال و تهم .|.
 
 
  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۹
آذر

چند وقتی بود که خیلی‌ها بهم می‌گفتن که بهتر کمی خودم باشم و به جای تقلید یک کار جدید رو شروع کنم.

 

خب من هم مدت مدیدی در این فکر بودم و پس از مشغولیت مداوم ذهنی؛ بالاخره به یک نتیجه رسیدیم که شروع به انجامش کردیم از چندی پیش. این کار احتمالا کمی دردسر داشته باشه. البته کمی؛ کم انصافیه. خیلی دردسر داره ولی می‌خوام کمی از ماهیت علیرضا بودنم را بپاشم بیرون و نشون بدم که چی هستیم و افکارم چیا بودن.

 

از این مطلب که بگذریم می‌رسیم به کارهای شخصیم. توی ذهنمه که چند تا کار جدید رو شروع کنم و خب اینا فکرای خیلی قدیمیه و تازه فهمیدم که نمی‌تونم ایده‌هام رو بریزم توی جوب تا وقتی که اجرا بشن! پس دارم یکسری کارهای خاص می‌کنم. اگر مشکلات مالی خانواده هم تموم بشه به سرعت همشون رو شروع می‌کنم. کلاس اتوکد رو هم باید آزمونش رو شرکت کنم قالش رو بکنم بره.

 

مطلب سوم؛ دوباره به کتاب خونی روی آوردم! ولی سبک کتابام دیگه آنچنان فانتزی نیست ولی خوشحالم که سرعت کتابخونیم همچنان پا برجاست؛ هر چند کمی کم شده ولی در نوع خودش واقعا کم نظیره سرعتم:دی

 

مطلب چهارم؛ دیدار برای بار دوم! یکی از بهترین اتفاق‌های زندگیم بود. روحیه کپک زدم داره برمی‌گرده و احتمالا باید صندلیاتون رو سفت بچسبید چون زلزله در راهه.

 

مطلب پنجم؛ دارم با بچه‌های دانشگاه برای انجام چند تا برنامه خاص هماهنگی می‌کنم که اگر مرحله اولی که نوشتم اجرا شه برم سراغ این مرحله. زمان احتمالی شروع اینکار: ۹۵/۵/۵ و زمان تکمیل کامل کار ۹۷/۷/۷ هستش. باشد که بشود.

 

مطلب ششم؛ گویا آپ نکردن روزانه باعث از دست دادن بازدیدکننده میشه:دی بازدیدکننده های وبلاگم داره رو به نیستی میره:دی

 

مطلب هفتم؛ تغییرات رو در نظر بگیرید. تغییراتی در حال انجامه. دقیقا جلوی چشماتون و این نشانه ی تکامله. وقتی که هفتمین بار کار شروع میشه ولی پایانی نداره. این شروعیه که استارت خورده و نمی‌شه جلوش رو گرفت.

 

 

پس بدانید:

 

 

چشم شما را می‌بیند در حالی که شما خود را از دست آن در امان می‌دانید.

 

 

 

 

- و این یک شروع است. شروع یک کوه نوردی. کوهی به بلندای فهم انسان که پایانی نخواهد داشت.

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۶
آذر

خب تصمیم گرفتم بعد این خاطرات مهمم رو بنویسم با تاریخ دقیقشون که ناگهان از یادم نرود. خیلی زجرآوره که آدم خاطرات مهم و حساسش رو از یاد ببره و هیج وقت یادش نیاد که کی بوده!

 

خب پس اولین خاطره‌ای که می‌نویسم مربوط به چهارشنبه مورخ ۱۳۹۲/۹/۶ می‌باشد.

 

چهارشنبه عصر من با مهرداد برادر مهران :دی قرار داشتم که باهاش برم خانه‌ی نویسندگانی که توی خیابان طالقانی قرار داشت برای اینکه یک مترجمی می‌خواست از کتاب جدیدش رو نمایی کنه ( البته من اون کتاب رو دیروزش توی شهر کتاب صادقیه دیده بودم.) خب من ساعت ۴:۳۰ از خونه زدم بیرون که سر وقت برسم به قرار که از اونجایی که خیلی وقت بود با "او" صحبت نکرده بودم. داشتم با "او" اس بازی می‌کردم. و وقتی داشتم از سوی خیابان به سوی دیگر می‌رفتم یه موتوری دقیقا از جلوم رد شد به قصد دزدیدن گوشیم. خلاصه اینکه ایشون گوشی رو از ما دزدید ولی به دلیل اینکه سیم هدفون به گوشی وصل بود دوباره گوشی از دست دزده در اومد و افتاد دست من :-> :)) 

 

هیچی دیگه دزد محترم هم رفت سر کوچه دستش رو نگاه کرد دید خالیه! بعد به من نگاه کرد. منم گوشی رو بردم بالا براش دست تکون دادم. نمی‌دونم چرا عصبانی شد:-" فکر کنم کسی بهش سلام نکرده تا حالا:دی 

 

خلاصه که ما جستیم ملخک. بعد نگاه کردم ببینم چیزی شده یا نه. دیدم سیم هدفون جمع شده! نزدیک بود سکته کنم یعنی! من بدون آهنگ زنده ماندن نتوانم و اینا:دی که خدا رو شکر با دو سه بار ور رفتن با هدفون سیمش درست شد و ما از شانس خود به شدت حال کردیم و کلی خدا را شکر کردیم و ذوق نمودیم و شب هم که برگشتیم خانه هر موتوریی که می‌دیدم از فاصله صد متریش رد نمی‌شدم:دی این دفعه سومی بود که دزد بهم زده و این سری بیش از سری‌های قبلی شانس داشتم. البته سر دزدی دوم هم خیلی خوب قضیه تموم شد.

 

 

 

چهارشنبه ۹/۶

سال یک هزار و سیصد و نود و دو هجری شمسی

 

- این نوشته جمعه نوشته شده به همین دلیل تاریخش چهارشنبه زده شده.

 

 

علیـ ـرضا

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۵
آذر

در وسط کلاس ذخیره و بازیابی؛ لب تاب ـم را باز کرده ام تا آپ کنم. مثل همیشه دلیل خاصی برای کارم ندارم.

 

امروز داشتم با چند نفر حرف می‌زدم در مورد ساخت سایت. چند تا از دوستام طراح قالبن٫ داشتم نظرشون رو می‌پرسیدم راجع به اینکه چی خوبه و چی بده. به نتیجه ای هم نرسیدم البت ولی خب یه چند تا چیز گیرم اومد که بقیه اش رو باید با تحقیقات گوگل مدارانه پیش ببرم ولی برای اون برنامه ای که داشتم گام مثبت خوبی محسوب می‌شه (البته بازم باید بیخیال خرید گوشی بشم و پولم رو صرف این‌کار کنم. اصلا انگار قسمت نیست من گوشیم رو عوض کنم :دی) 

 

این از این؛ فردا با یکی از دوستام قراره برم بیرون٫ این سمت بچه های دانشگاه دعوت کردن بیرون من رو و من موندم چه کنم. فک کنم بتونم ساعتاشون رو تنظیم کنم طوری که به جفتش برسم ولی خب دقیق مطمئن نیستم:دی نمی‌دونم چرا یهو من در یک ثانیه محبوب می‌شم:-" واقعا چرا؟

 

اممم چیزی به مخمان نمی‌خطورد! ولی دلمم نمیاد پستم رو تموم کنم در نتیجه دارم دری وری تایپ می‌کنم! خدایا از گناهان من بگذر. ملت خواننده هم آدم باشید فحش ندید:-" مگه خودتون دل ندارید؟:دی

 

کاش می‌شد یه آهنگ آپ کنم برای این پست ولی گویا نت به شهادت رسیده و نمیشه کاریش کرد. خب می‌ریم که به پایان برساتیم این پست رو.

 

فهلا.

 

 

- من این ترم مشروط می‌شم قطعا:دی 

- پست دانشگاهی نداشتم که اونم پیدا کردم.

- ملت تعجب کردن که من رو سرانجام توی یونی دیدن :)) نمی‌دونستم انقد طرف دارم :-" :)) 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]