به نام من؛ زادهی این شهر وهم.
به نام من؛ که زیستم میان مه.
به نام من؛ که میمیرم در هیوهای تنهایی.
به نام من؛ که لباس پایانم سفید است مثل لباسی که تنم کردند هنگام تولدم.
به نام من؛ در شب جمعههای خلوت در قبرستانی شلوغ.
به نام من؛ که قدم میزنم زیر نور مهتاب.
به نام من آن هنگام که خواهم خفت و آن هنگام که برخواهم خواست از خواب.
به نام خداوندگار پاک؛ که من با تمام من بودنم قطره ای از اویم.
به نام اهورامزدا؛ خداوندگار زرتشت. خداوندگاری که شاید شبیه خداوندگار ما نبود ولی بیش از خدایی که ما در فکرمان میپنداریم برای اجدادمان خدا بود.
به نام سوشیانت؛ آن هنگام که قیام میکند و عدل و داد را برقرار میکند.
به نام سوشیانت و امید اینکه باشم و کنارش بجنگم. به امید آنکه دشمنش نباشم در آن دوران.
به نام خوبی. آن هنگام که فراموش شد
به نام غم. آن هنگام که رها شد.
به نام سم. آن هنگام که خورده شد.
به نام شیطان. آن هنگام که رانده شد.
به نام شر. آن هنگام که زاده شد.
به نام آدم. که با خیر زاده شد. با شر رانده شد. با عقل از شر زده شد.
به نام اجدادم. به خون آرش. به خون سیاوش. به خون جمشید و کیخسرو.
به نام من. که خون اجدادم را در رگ دارم و میدانم که هستم. چه میخواهم و کجا خواهم رفت.
لعن بر من اگر با مرگم بمیرم و مرگ پایان من باشد.