نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

عکس‌ها را از آرشیو بیرون می‌کشی
تعجب می‌کنی از قدرتی که ثانیه‌ها دارند.
ثانیه‌هایی که بی تغییر رد می‌شوند
ولی
ما را با چه سرعتی تغییر می‌دهند.

نگاه می‌کنی به عکس.

یک شب خوب
با اقوام خوب
در لحظه‌های خوب

تیلیک.

لحظه‌ات ثبت می‌شود در تصویر
ولی حیف که حست را کسی ثبت نمی‌کند!

آخرین مطالب
نویسندگان

۲ مطلب با موضوع «برگی‌ از زندگی» ثبت شده است

۰۱
فروردين

 

 

[سر انجام موعدش رسید]


دور می‌شوم از دنیاهای کودکانه
از شادی‌ها و لبخند‌های بی‌دلیل

 

به دنیای بزرگترها خوش آمدم؛
دنیایی پر از رسمیت‌های ناملزوم
معصومیت‌های به خاک سپرده شده

 

به رسمیت بشناسیدم؛
زیرا که کودکیم را در پایش کشتم

به رسمیت بشناسیدم؛
زیرا که معصومیتم را در پایش نهاده‌ام

 

ـ*ـ*ـ*ـ

 

یک‌هزار و سی‌صد و نود و سه خورشیدی

مبارک!

 

+ سومین About؛

عوض شده در اول فروردین

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۶
آذر

خب تصمیم گرفتم بعد این خاطرات مهمم رو بنویسم با تاریخ دقیقشون که ناگهان از یادم نرود. خیلی زجرآوره که آدم خاطرات مهم و حساسش رو از یاد ببره و هیج وقت یادش نیاد که کی بوده!

 

خب پس اولین خاطره‌ای که می‌نویسم مربوط به چهارشنبه مورخ ۱۳۹۲/۹/۶ می‌باشد.

 

چهارشنبه عصر من با مهرداد برادر مهران :دی قرار داشتم که باهاش برم خانه‌ی نویسندگانی که توی خیابان طالقانی قرار داشت برای اینکه یک مترجمی می‌خواست از کتاب جدیدش رو نمایی کنه ( البته من اون کتاب رو دیروزش توی شهر کتاب صادقیه دیده بودم.) خب من ساعت ۴:۳۰ از خونه زدم بیرون که سر وقت برسم به قرار که از اونجایی که خیلی وقت بود با "او" صحبت نکرده بودم. داشتم با "او" اس بازی می‌کردم. و وقتی داشتم از سوی خیابان به سوی دیگر می‌رفتم یه موتوری دقیقا از جلوم رد شد به قصد دزدیدن گوشیم. خلاصه اینکه ایشون گوشی رو از ما دزدید ولی به دلیل اینکه سیم هدفون به گوشی وصل بود دوباره گوشی از دست دزده در اومد و افتاد دست من :-> :)) 

 

هیچی دیگه دزد محترم هم رفت سر کوچه دستش رو نگاه کرد دید خالیه! بعد به من نگاه کرد. منم گوشی رو بردم بالا براش دست تکون دادم. نمی‌دونم چرا عصبانی شد:-" فکر کنم کسی بهش سلام نکرده تا حالا:دی 

 

خلاصه که ما جستیم ملخک. بعد نگاه کردم ببینم چیزی شده یا نه. دیدم سیم هدفون جمع شده! نزدیک بود سکته کنم یعنی! من بدون آهنگ زنده ماندن نتوانم و اینا:دی که خدا رو شکر با دو سه بار ور رفتن با هدفون سیمش درست شد و ما از شانس خود به شدت حال کردیم و کلی خدا را شکر کردیم و ذوق نمودیم و شب هم که برگشتیم خانه هر موتوریی که می‌دیدم از فاصله صد متریش رد نمی‌شدم:دی این دفعه سومی بود که دزد بهم زده و این سری بیش از سری‌های قبلی شانس داشتم. البته سر دزدی دوم هم خیلی خوب قضیه تموم شد.

 

 

 

چهارشنبه ۹/۶

سال یک هزار و سیصد و نود و دو هجری شمسی

 

- این نوشته جمعه نوشته شده به همین دلیل تاریخش چهارشنبه زده شده.

 

 

علیـ ـرضا

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]