شهر من جاییست خالی از عدم
خالی از خشم٫ خالی از تعصبات کور
شهر من جاییست که مردمانش منذلت دارند در حد فکرشان
شهر من خالیست از پولپرستان بیارزش
در شهر من نیازی به توضیح نیست که من کیستم٫ چیستم و بحر چه زیستم.
نیازی نیست شبهایم را سر کنم در تنهایی و تاریکی
نیازی نیست که بگریزم از این همه از آدمهای گریزان از من
در دنیایم تنها دارایی برایم عشق کافیست
و اوج لذتش بوییدن عطر اوست و حل شدن من در او
در شهر من آزادی
در دشت
در بیشه
در کوه
در هر کجا که باشی
شهر من جاییست که مرا در آن عجیب نخوانند
شهر من جاییست که بتوانم در آن فهمیده شوم
شهر من شاید هیچگاه دیده نشود
اما باز هم شهر من است و من تلاش خواهم کرد برای رسیدن به آن
شاید فراموش شود شهرم
شاید ویرانش کنند
شاید بسوزاننش به جرم تفاوت
اما ذهنم هرگز نخواهد بردش از یاد
و شاید
روزی
در گذر آلوده به خشم زمان
کبوتر پرامید ذهنم
برساندم به دولت یار
و شاید
روزی
باشد
بیآنکه من و تو و او باشیم