نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

عکس‌ها را از آرشیو بیرون می‌کشی
تعجب می‌کنی از قدرتی که ثانیه‌ها دارند.
ثانیه‌هایی که بی تغییر رد می‌شوند
ولی
ما را با چه سرعتی تغییر می‌دهند.

نگاه می‌کنی به عکس.

یک شب خوب
با اقوام خوب
در لحظه‌های خوب

تیلیک.

لحظه‌ات ثبت می‌شود در تصویر
ولی حیف که حست را کسی ثبت نمی‌کند!

آخرین مطالب
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

۱۹
بهمن

 

 

 

قداست حرمت من بشکسته

رویاهای هر شبه از ذهنم پربسته

 

مانده عقایدی٫ هر چند کم

در این زمان ِ دزد٫ از خطر خوب جسته

 

 

 

 

+ همینجوری نوشتمش؛ شاید بی‌مفهوم باشه. قفل نکنید روش.

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۱
بهمن

به بهانه تولد سیمین بهبهانی...

 

خیلی با این جوابی که به احمدی‌نژاد دو سال پیش داده بود حال کردم!

 


 

احمدی‌نژاد در بیرجند با انتقاد از روشنفکران و منتقدان خود؛ گفته بود: " این‌ها شیطان‌پرستان مدرن‌اند... برخی قیافه روشنفکری می‌گیرند٫ به انداره یک بزغاله هم از دنیا فهم و شعور ندارند. "

 

پاسخ سیمین بهبهانی به احمدی‌نژاد:

 

شنیدم باز هم گوهر فشاندی

که روشنفکر را بزغاله خواندی

 

ولی ایشــان ز خویشــانت نبودند

در این خط جمله را بیجا نشاندی

 

سخن گفتی ز عدل و داد و آنرا

به نان و آب مجانی کشاندی

 

ار این نَفلت که همچون نُقل تَر بود

هیاهو شد عجب توتی تکاندی

 

سخن‌هایت ز حکمت دفتری بود

چه کفترها از این دفتر پراندی

 

ولیکن پول نفت و سفره خلق

ز یادت رفت و زان پس لال ماندی

 

سخن از آسمان و ریسمان بود

دریغا حرفی از جنگل نراندی

 

چون از بزغاله کردی یاد ای کاش

سلامی هم به میمون می‌رساندی

 

تولدش مبارک heart

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۶
دی

 

 

 

در سوی سیاه دشت مغان

هست پسری نیمه‌جان

 

می‌خرامد بر دشت و چمن

می‌فرساید تن در این جهان

 

شوری در دل دارد و نوری به چشم

لیک مانده زبان دور از گفت و مان

 

می‌گوید هر از چندی با جوی و گون

از درد حسرت ِ دوری ِ نورزادگان

 

می‌رود و می‌رود از این دشت مغان

تا شاید برود از دل درد فغان

 

سوگی در دل دارد این جوان

می‌فروشد آتیه به عیار زمان

 

سرایش ساخته بر دست باد

آتیه شده همه فصل خزان

 

شاید بیایید روزی بالا سرش

اما هست تن بر زیر خاک جهان

 

 

 

 

عـ ـلـ ـیـ ـر ـضـ ـا

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]