
اگر جوابـتان این است که مینیمال، یک سبک داستان نویسی است باید خدمتـتان عارض شوم که سخت در اشتباهید!
مینیمال، یک گرایش فکری است؛ یک جریان است! جریانی که مختص داستانپردازی و یا حتی در مقیاس بالاتر؛ ادبیات هم نیست! مینیمال، مکتبی است که با نقاشی و مجسمهسازی آغاز شده و در سینما، موسیقی و... هم تبلور داشته است. (ادبیات هم یکی از همان «و...» هایی است که در خط اشاره شد.)
حال که کمی قضیه روشن شد، از این به بعد دربارهی داستان نویسی به سبک مینیمال صحبت میکنیم. (از این سطر به بعد، جهت اختصار، منظور از «مینیمال»، داستان مینیمال است.)
وقتی صحبت از مینیمالنویسی به میان میآید، اولین چیزی که به ذهن میرسد، مسألهی حجم و کم بودن آن است. بله! معمولا مینیمالها، حجم کمی دارند, اما این دلیل نمیشود که کم بودن حجم را به عنوان یک «باید» برای مینیمال در نظر بگیریم. باید توجه داشت که حجم کم مینیمالها در اثر عوامل و عناصر دیگری است. (در ادامه، به این عوامل پرداخته خواهد شد.) وگرنه ما حتی رمانهایی داریم که در قالب مینیمال دستهبندی میشوند؛ چون خصایص مینیمال را دارند؛ مانند: «پیرمرد و دریا»ی «ارنست همینگوی» یا اغلب داستانهای «کارور». (داستانهایی که گاه تا 20 صفحه هم میرسند!). سیامک گلشیری نیز داستانهای کوتاه یا بلند «سالینجر» را مینیمال میداند. در واقع اگر ما طرحی٬ حتی طرح رمانی٬ داشته باشیم که تا حداقل ممکن، عناصر آن را صیقل داده باشیم، هیچ چیز اضافهای نداشته باشیم و زبانمان کاملا پالوده شده باشد به گونهای که نتوان دیگر چیزی از آن کم کرد (ایجاز) باید گفت با یک اثر مینیمالیستی روبرو هستیم.
پس الزاما حجم دلیل بر این نیست که اثری مینیمال هست یا نیست!
برای این که با این مسأله٬ که احتمالا با تعریفهای ذهنیتان از مینیمال در تعارض است٬ بهتر کنار بیایید، اجازه دهید مثالی شعری برایـتان بزنم.
غزل را تعریف کنید:
برای پاسخ به این سوال٬ پس از کشیدن شکل قافیهها، بیشک خواهید گفت غزل شعری است بین پنج تا پانزده بیت.
اگر سری به دیوانهای شعری بزنید، غزلهایی خواهید یافت با ابیاتی بیش از این تعداد قافیه! مثلا حافظ، غزل 25 بیتی هم دارد:
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم
ساقی بیا که از مدد بخت کارساز کامی که خواستم ز خدا شد میسرم
نتیجه اینکه: حجم یک المان تعیین کننده نیست!
(به خاطر گریزپایی و سیّال بودن ادبیات، هیچ چیز در این زمینه قطعی و صد در صدی نیست.)
همان طور که گفته شد، مینیمال یک جریان (و نه یک قالب ادبی) است و محدودیت حجمی در آن راهی ندارد. البته باید خاطر نشان کنم که ما به علت تنبلی هر چیزی که در این سبک باشد را مینیمال مینامیم و از آن میگذریم! مثلا همین داستانهای کوتاه کوتاهی که این روزها طرفدارن قابل توجهی دارد. بله! یک داستان 55 کلمهای ممکن است مینیمال باشد؛ اما بسندهکردن به کلمهی «مینیمال» برای تعریف این نوع داستانی چندان عقلانی نیست! امروزه این نوع داستانها را داستانهای Flash Fiction یا داستانهای برقآسا میگویند. داستانهایی در قالب Flash Fiction و در سبک مینیمال.
اگر جزو آن دسته هستید که Flash Fiction را با مینیمال یکی میدانید، باید خدمتـتان عارض شوم که مینیمال پدیدهای است مربوط به نیمههای قرن بیستم؛ اما خیلی قبلـتر از این حرفها کسانی بودهاند٬ مانند کافکا٬ که داستانهای کوتاه کوتاه (Flash Fiction) مینوشتند.
اصلیـترین عناصر داستان مینیمال کدامند؟
ایجاز
مینیمال، همهی عناصر یک داستان معمولی را در خود دارد؛ با این تفاوت که این عناصر با ایجاز و اختصار فوقالعادهای همراه است؛ تا آنجا که برخلاف داستان کوتاه و رمان که «شخصیت» مهمترین عنصر آن است، «ایجاز» را مهمترین عنصر داستان مینیمال میدانند. ایجاز، آن قدر در داستان مینیمال اهمیت دارد که مینیمالیستها عبارت «کم هم زیاد است» را شعار خود قرار دادهاند و گفتهاند:«مینیمالیسم یعنی هیچ جزئی از اثرت را نتوانی حذف کنی. همین!» به عبارت سادهتر، کسی که میخواهد یک داستان مینیمال خلق کند، نه تنها باید در طول داستان از دادن اطلاعات غیر ضروری به شدت پرهیز کند؛ بلکه باید آفرینش قسمتهایی از داستان را نیز به عهدهی خود خوانندگان بگذارد تا آنها خود به صورت انتزاعی ناگفتههای داستان را دریابند.
برای رسیدن به ایجازی که از آن سخن رفت، داستاننویسها مجبورند به عناصر «گفت و گو»، «تلخیص» و «روایت» بیشترین توجه را داشته باشند، زیرا این عناصر بیشترین قدرت و سرعت را در انتقال اطلاعات داستانی دارا هستند. البته همین ایجاز و استفادهی حداقلی از عناصر یک اثر بد (شاید هم اثر خوب!) دارد و آن هم این که این مسأله، قابلیت نقد به شیوههای مرسوم را از داستان میگیرد و دست منقد را بسته نگه میدارد.
شخصیت
شخصیتهای داستانهای مینیمال، عموما افرادی عادی، با همان زبان مردم کوچه و بازار هستند. آنها برای گفت و گو از کلمات ساده و جملات کوتاه استفاده میکنند. در میان آنها نیز معمولا یک شاهزاده، یک کارآگاه بسیار باهوش، یک فرشتهی زیبا و... پیدا نمیشود.
شخصیتها در پایان این گونه داستانها، همان هستند که در اول بودهاند؛ یعنی هیچ تغییری نمیکنند. برخلاف یک رمان که شخصیت در طول آن و به تدریج کامل میشود. معمولا برای درک بهتر این موضوع، شخصیت در دو نوع داستانی مینیمال و رمان به ترتیب به درخت و نهال تشبیه میشود و میگویند: شخصیت در داستان مینیمال، از ابتدا مانند درختی کامل است؛ اما در رمان مانند نهالی است که ما به تدریج شاهد درخت شدنش هستیم.
زمان و مکان
از خصوصیتهای دیگر داستانهای مینیمالیستی محدودیت زمان و مکان است. به دلیل کوتاهی حجم روایت داستان (دقت کنید: کوتاهی روایت! و نه کوتاهی کمّی داستان.)، زمان رویداد و حوادث بسیار کوتاه است. اغلب داستانهای مینیمالیستی در زمانی کمتر از یک روز، چند ساعت و گاهی چند لحظه اتفاق میافتد.
تغییرات مکانی هم بسیار ناچیز و به ندرت رخ میدهد. شاید علت این امر، ثابت بودن زمینهی داستان باشد.
محدودیت زمان و مکان در این گونهی داستاننویسی باعث میشود تا داستان مینیمال، اغلب یک موقعیت کوتاه و یا برشی از زندگی باشد.
طرح و روایت
محدودیت عناصر زمان و مکان، بسته بودن دست ما در شخصیت پردازی و التزام به اختصار و ایجاز، عنصر «طرح» و «روایت» را در این گونهی داستانی پر اهمیت میکند. البته این اهمیت زیاد، نه تنها به معنای پیچیدگی طرح و توو در تویی آن نیست؛ بلکه این گونه داستانها، اغلب طرحی ساده و سر راست دارند. گاهی این سادگی تا آن جا شدت میگیرد که ممکن است عدهای به اشتباه گمان کنند اصلا طرحی وجود ندارد!
درونمایه
درونمایهی داستانهای مینیمالیستی اغلب دغدغههای کلی انسان است: مرگ، عشق، تنهایی و... و کمتر به روایت رویدادهای اقلیمی پرداخته میشود. اندیشههای سیاسی و فلسفی و اعتقادی راهی به دنیای این داستانها ندارد؛ چرا که کوتاهی حجم داستان اجازهی پرداختن به این اندیشهها را به نویسنده نمیدهد.
(البته ممکن است کسی داستان مینیمالی بنویسد که سیاسی یا اعتقادی باشد و از قضا خوب هم از آب درآمده باشد؛ کما این که من، خود نیز نمونههایی اینچنینی را خوانده ام. خب! همیشه استثنائاتی هم هست. نیست؟)
پایان بندی
میخواهم در پایان مقاله، اشارهای هم به پایانبندی داستانهای مینیمال و Flash Fiction داشته باشم.
بین Flash Fiction و شعر مرزی باریک٬ حتی باریکتر از مو٬ وجود دارد؛ تا آن جا که اگر این نویسنده یا شاعر، مرزبان خوبی برای این مرز نباشد، ممکن است داستانش به عنوان یک شعر سقوط کند و شعرش نیز به عنوان یک مینیمال!
به نظر من، داستانهای کوتاه کوتاه، بیشتر از هر چیز در شعر، به رباعی شبیه است! یک Flash Fiction موفق، کوتاه است و پایانی غافلگیر کننده دارد؛ درست مانند رباعی! رباعی در ذات خود کوتاه است و همیشه از مصراع آخر یک رباعی به عنوان ضربهی (تلنگر) شعر یاد میکنند.
فکر میکنم با همین مقایسهی کوتاه و بدون این که مستقیما اشارهای کرده باشم، متوجه اهمیت یک پایان غافلگیر کننده شدهاید! شما برای این که به این مهم دست پیدا کنید باید در بطن طرح خود به یک گرهافکنی خوب فکر کنید، این گرهافکنی را با تعلیق (تعلیقی مناسب با حال و هوای مینیمال؛ به گونهای که موجب زیادهگویی نشود!) به آخر داستان بکشید و ناگهان و یک باره با باز کردن گره داستانـتان، خواننده را متعجب و غافلگیر کنید.
«آنتوان چخوف» و «اُ. هنری» از نامآورترین افراد این عرصه هستند.
در آخر این نکته را هم باید یادآوری کنم که هیچ چیز به اندازهی خواندن آثار دیگران در این زمینه به شما نمیتواند کمک کند!
نمونه داستان مینیمال:
کبوتر
دوتا کبوتر نشسته بودن روی دیوار و داشتن با هم حرف می زدن:
واه واه خواهر جان امون از دست گربه ها! مگه می ذارن یه لحظه آرامش داشته باشی! کافیه دو دقه حواستو ندی مث اجل معلق میرسن و هاپولیت می کنن!
دومی گفت: بغ بغ بغو! این حرفا مال قدیماس... حالا از دست این بچه های تخس کی آرامش داره؟ چنون نشونه می رن که سنگ تیر و کمون صاف می خوره تو سرت و فاتحه! حالا اگه ناشی باشه که بدتر! بالت زخمی میشه و یه عمر باید زندونی شون شی! یه دفه کبوتر اولی داد زد اوا خواهر... حواستو بده گربه! و اون یکی گفت سنگ . . .
صدای بال بال زدن اومد و خون از روی دیوار سرازیر شد. سنگ خورده بود به گربه و کفترا پریده بودن!
فضولی
مرد داشت از خیابون رد می شد که نگاهش به معتاد کنار پیاده رو افتاد! با خودش گفت:«عجب زمونه ایه مردم به جوونی خودشون هم رحم نمی کنن!»
مرد معتاد با صدای ترمز کش داری سرشو بلند کرد. مردم دور جنازه حلقه زده بودن. با خودش گفت: «عجب زمونه ایه! مردم به جوونی خودشون هم رحم نمی کنن!»
اعتراض
مردی زندانی شده بود. جرمش این بود که اعتراض می کرد.
او را در آغل گوسفندان زندانی کردند تا از آنها یاد بگیرد که اعتراضی نداشته باشد! یک سال بعد فرد را به دار آویختند؛ زیرا گوسفندان دیگر شیر نمی دادند!
سرعت
سه تا پسر درباره پدرهایشان حرف میزدند.
اولی گفت: «پدر من سریعترین دونده است. اون میتونه یک تیر رو با تیرکمون پرتاب کنه و بعد از شروع به دویدن کنه و از تیر جلو بزنه.»
دومی گفت: «تو به این می گی سرعت؟ پدر من شکارچیه. اون شلیک می کنه و زودتر از گلوله به شکار می رسه.»
سومی سرش رو تکون داد و گفت: «شما دو تا هیچی راجع به سریع بودن نمی دونید! پدر من کارمند دولته. اون کارش رو ساعت 4:30 تعطیل میکنه و 4:00 تو خونه است!»
اراده
سردار شکست خورده ای مورچه ای را می دید: آه! دانه ای چند برابر خودش را به زحمت به بالای دیوار می کشد! چه کار دشواری؟!
هر چه منتظر ماند تا دانه از دهان مورچه رها شود و بیفتد تا دوباره تلاش کند؛ نیفتاد! به ناچار با انگشت مورچه و دانه را انداخت! هفتاد بار انداخت و وقت! از اراده و پشتکار مورچه درس گرفت، مورچه را له کرد و رفت!
اهل فضیلت
بزرگی را پرسیدند: با چندین فضیلت که دست راست راست؛ خاتم در انگشت چپ چرا می کنند!؟
گفت: ندانی که اهل فضیلت همیشه محروم باشند!؟
گلستان سعدی
یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه اتفاق مغیب افتاد پس از مدتی که باز آمد عتاب آغاز کرد که درین مدت قاصدی نفرستادی گفتم دریغ آمدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم.