نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

عکس‌ها را از آرشیو بیرون می‌کشی
تعجب می‌کنی از قدرتی که ثانیه‌ها دارند.
ثانیه‌هایی که بی تغییر رد می‌شوند
ولی
ما را با چه سرعتی تغییر می‌دهند.

نگاه می‌کنی به عکس.

یک شب خوب
با اقوام خوب
در لحظه‌های خوب

تیلیک.

لحظه‌ات ثبت می‌شود در تصویر
ولی حیف که حست را کسی ثبت نمی‌کند!

آخرین مطالب
نویسندگان

۱۱۱ مطلب توسط «هئورو. [ هَ ئور وَ ]» ثبت شده است

۰۹
آبان

حتما نباید کارای عجیب غریب کنید تا دل یکی رو شاد کنید. بعضی وقتا چیزای خیلی ساده‌ای برای اینکار وجود داره.

 

یک لبخند کوچک.

یک سلام دادن ساده.

یک شوخی لوس و مسخره ولی با روحیه‌ای شاد.

یک بقل کردن.

یک نگاه ساده.

لذت دیدن کسی که دوست داری.

شنیدن یک دوستت دارم ساده.

خندیدن بی‌دلیل.

 

زندگی خیلی سادست. بیخودی پیچیدش نکنیم.. :)

 

علیـ ـرضا

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۹
آبان

 

 

 

نمی‌دونم چرا.. ولی این جمله رو خیلی دوست دارم.

 

 

 

 

اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.

 

 

 

 

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۸
آبان

تیک تاک . تیک تاک

 

دلم می‌گوید. من می‌نویسم.

من می‌نویسم. تو نخوان.

تو نخوان. شگون ندارد.

شگون ندارد. نبض ندارد.

نبض ندارد. ولی گویا ساعت نبض دارد هنوز:

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۸
آبان

صدایت را نمی‌شنوم.

حرکات لبت تب دارد. تبش می‌سوزاند مرا ولی صدایی ندارند.

 

چرا بی‌صدایی عزیزم؟

بیا. داد بزن. باور کنی یا نه من نیز تشنه‌ی فریادم اما..

اما دقت کرده‌ای که صدایت شنیده نمی‌شود؟

نمی‌دانم شاید مشکل از ماست. شاید مشکل از گوش‌هاست. شاید هم از نوع داد.

 

چه می‌دانم. من که علامه‌ی دهر نیستم.

من هم بنده ایم از بنده های خدا. صلاح دیده‌اند که نا‌آگاه به دنیا بیایم.

 

کاش می‌شد بدانم!

چرا باید در نادانی سیر کنیم؟ خدایا؟ چرا؟

آه.. یادم نبود. خدا نیز دیگر جواب نمی‌دهد.

۱۳۹۲ سال! خدایا این‌همه سکوت بس نیست؟

کمی عذاب بفرست. مثل نوح! دلم یک دنیا غرق شدن می‌خواهد.

چی؟ خدا چیزی گفتی؟

ببخشید؟! نمی‌شنوم!

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۸
آبان

رفت...

 

دنیا؟ وفا داری؟

داری؟! هه! کیلویی چند؟

 

سگم از این سوگ.

خدااااا

چرا؟ می‌دانم. می‌دانم. ما عاجزیم از فهمش ولی خدایا خیلی بد است! شاید برایش بهتر بود. نمی‌دانم! خدااا می‌خواهم گریه کنم! ولی در این لحظات کوفتی همیشه خشک می‌شود اشک‌هایم! حتی بغض هم نمی‌توانم بکنم. چرا من انقدر بی‌احساسم خدا؟ به نظرت برای من کسی گریه می‌کند؟ خدایا دلم آغوش گرم مرگ می‌خواهد. دلم تنگ می‌شود. همیشه ای کاش داریم... کاش روز‌های آخر بهتر حرف می‌زدم. کاش بیشتر حرف می‌زدم.

 

بهشت یا جهنم؟

قبول کن برای ما انسان‌ها این بیشتر تشبیهات ادبی است تا واقعیت. مرگ. مرگ. مرگ. زحرمار بگیرد! چرا همش برای کسانی اتفاق می‌فتد که بهتر است زنده بمانند؟ چرا کسی که بخواهد نمی‌میرد؟ چرا کسی که امید دارد؟ البته شاید برایش خوب باشد. دیگر زجر نمی‌کشد. زجر جدایی؛ ولی من امید داشتم که خوشبخت می‌شود! خدا چرا؟ چگونه بگویم به بقیه خبر را؟

 

تف به زندگی! تف به مرگ! لعنت به هر کسی و هر چیزی!

خسته شده ام! خستهههههه

گندش بالا آمده. تا حس می‌کنی بدتر نمی‌شود بدتر می‌شود!

تا می‌خواهی بهتر شوی یک گندی بالا می‌آید که گند می‌زند به زندگی!

داریم به گا می‌رویم ولی هی به خودمان دروغ می‌گوییم که نه! ما داریم زندگی می‌کنیم یا که زندگی ما رو؟ دارم به گا می‌روم رسما. سوگ که را بگیرم؟ خودم؟ دوستم؟ دوست دوستم؟ تف به همه چیز. حالم بهم می‌خورد از تک تک چیز‌هایی که وجود دارد. از تک تک چیزها! شعور پیدا کردیم تا که مغزمان را به گا دهیم زیر فهم این کس شر های بی‌پایان.

 

هووی! خر خودتی!

من سگم. سگ نبودم! سگ شدم. کم کم به گا می‌دهم خودم و خودت را. حالم بهم می‌خورد. زده به مغزم! رسما مخ پریود شده. چیست؟ از فحش دادنم زده شده ای؟ به درک! گمشو برو بیرون! حالم دارد از همه چیز بهم می‌خورد. چرا لب تاپ را نمی‌کوبم به دیوار خودش جای فکر دارد!

 

ناراحتم...

خدا کند شوخی باشد. خدا کند!

مغزم کشش ندارد. حتی برای شوخی هم کشش ندارد! چه برسد به این.

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۵
آبان

 

 

 

 

سوسک‌ها به بهشت نمی‌روند.

 

 

 

 

 

 

 

 

+ فکر کنم بالاخره این جمله معنی داد. چه معنی مسخره ای...

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۵
آبان

من دلم می‌خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

هر کسی می‌‌خواهد

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند

شرط وارد گشتن

شست‌و‌شوی دل‌هاست

شرط آن داشتن

یک دل بی‌رنگ و ریاست...

بر درش برگ گلی می‌کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می‌نویسم ای یار

خانه‌ی ما اینجاست

تا که نپرسد سهراب دیگر

خانه‌ی دوست کجاست

 

 

فریدون مشیری 

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۵
آبان

 

|ـ\ .ع.ل.ی.ر.ض.ا. /ـ|

 

در گوشه ی اتاق نشسته ام.

نور اتاقم از صفحه نمایش لپ تاپ

پوستر اتاقم مردی‌ـست با صورت پوشیده

پرچمی در دستش است.

شاید می‌جنگد برای آرمانی؛ برای هدفی

رنگ اتاقم آبی ـست

گوشه ی اتاق کتابخانه ام است.

لبالب پر کتاب

نشانه ای از تمدن بشری

یک تخت

یک فرش

یک پنجره

با پرده ای کلفت

برای گرفتن دید همسایه یا گرفتن نور؟!

نمی‌دانم.

کمدی برای لباس‌ها

نمی‌دانم چرا رنگ لباس‌هایم دارد به سیاهی می‌رود

کجایند آبی و قرمز و سبز؟

چرا رفته از اینجا گرما

سرد است..

به خاطر پاییز است؟

اینجا اتاق من است.

من گوشه اتاق نشسته ام

تنها منبع نورش از صفحه نمایش لپ تاپم است

.

..

....

......

........

..........

علیـ ـرضا

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۳۰
مهر

 

 

در جایی که غار غار ها موسیقی متن زندگی شده است.

کسی صدای من را نمی‌خواهد.

 

در جایی که خواب دیدن از یک چیز طبیعی به درمان تبدیل شده است.

کسی حرف‌های من را نمی‌خواهد.

 

در جایی که خنده مهمان همه شده است.

کسی یک بغض کهنه نمی‌خواهد.

 

 

 

علیـ ـرضا
  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۲۹
مهر

پس از تفکراتی بس عمیق(!) که نزدیک بود توش غرق بشم(مجددا !!!) متوجه شدم که یک بخشی که واضحا خالیه معرفی کتابه.

 

برای کسی که مثلا کتاب خونه و کتاب زیاد می‌خونه معمولا جایی باید باشه که به معرفی کتابایی که خونده و خوشش اومده بپردازه.

 

پس در نتیجه ما فکر خود را به ورطه ی عمل کشانیدیم( با لگد و کتک کاری) و هم اکنون در خدمت شما هستیم.

 

پس...

 

 

ب ف ر م ا ی ی د        ک ت ا ب

 

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]