نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

عکس‌ها را از آرشیو بیرون می‌کشی
تعجب می‌کنی از قدرتی که ثانیه‌ها دارند.
ثانیه‌هایی که بی تغییر رد می‌شوند
ولی
ما را با چه سرعتی تغییر می‌دهند.

نگاه می‌کنی به عکس.

یک شب خوب
با اقوام خوب
در لحظه‌های خوب

تیلیک.

لحظه‌ات ثبت می‌شود در تصویر
ولی حیف که حست را کسی ثبت نمی‌کند!

آخرین مطالب
نویسندگان
۰۱
فروردين

 

 

[سر انجام موعدش رسید]


دور می‌شوم از دنیاهای کودکانه
از شادی‌ها و لبخند‌های بی‌دلیل

 

به دنیای بزرگترها خوش آمدم؛
دنیایی پر از رسمیت‌های ناملزوم
معصومیت‌های به خاک سپرده شده

 

به رسمیت بشناسیدم؛
زیرا که کودکیم را در پایش کشتم

به رسمیت بشناسیدم؛
زیرا که معصومیتم را در پایش نهاده‌ام

 

ـ*ـ*ـ*ـ

 

یک‌هزار و سی‌صد و نود و سه خورشیدی

مبارک!

 

+ سومین About؛

عوض شده در اول فروردین

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۲
اسفند

 

 

 

 

اقتضای طبیعتت این اسـت: 
به وجود آمدی که زن باشی 
به وجود آمدی بســـــوزانی 
آتشی لایِ پیرهن باشــی! 

 

 

 

ــــــــــــــــــــ

- شعر از  علیرضا آذر.

- تصویر سازی از  آذین چینی ساز.

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۱
اسفند

دیوار اتاقم هنوز هم آبی ـست.

به همون آبی‌ـیی که از سه سال پیش است.

 

گاهی فکر می‌کنم این دیوار یک رنگ تو را کم دارد.

قاب عکسی از تو با لبخند شیرینت. 

جهان‌های موازی را یک به یک می‌نوردم و هر دنیایی که تو و من در آن با هم نباشیم با قطره‌ای اشک می‌سوزانم.

 

مهم نیست اگر دنیایی باورم ندارد. آن یک می‌فهممت به دنیایی می‌ارزد. من را تو "من" کردی و بی تو من همین نیم من هم نخواهم بود. گفته بودمت که اشک چشمانم را در می‌آوری؟ اما نه با شکستن قلبم. یادت هست یکبار از تو خواستم مرا توضیح دهی؟ در عجبم که چگونه قفلی به پیچیدگی من به شاه‌کلیدی چون تو رسید و کسی را یافتم که بفهمد مرا. همانطور که خودم خودم را میفهمم یا شاید بهتر از خودم مرا بشناسد

 

پس حق بده.

که بگویم عکست کم است در این چهار چوب آبی.

تنها ساعت است و من در انتظار ساعت هفت عصر. که یادت به یادم گره بخورد.

بی عکست..

چگونه عکس کسی که دنیایم را با یک صدای غمناکش زیر و رو می‌کند در اتاقم نباشد؟

چگونه تو نباشی؟ وقتی همه جا یادت هست.

چگونه خواهد گذشت ثانیه‌ها بی‌تو؟

 

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۰
اسفند

 

 

به نظرم یه نوشته تاثیر خیلی زیادی داره.

یه بار حسین بهم گفت سعی کن بنویسی. مهم نیست چی‌ می‌نویسی٫ وقتی می‌نویسی نوشته‌هات بهتر می‌شن. یه وقتی می‌رسه که به نوشته‌های قدیمیت نگاه می‌کنی و تعجب می‌کنی که اینا رو تو نوشتی.

 

حالا فکر می‌کنم حق با اون بوده. نوشتن همیشه برای من یک هدف بوده. من با کتاب بزرگ شدم و افرادی که اینطوری بزرگ میشن در بند کلماتن. در بند حروف. در بند تک تک واژه‌ها.

بعد یه مدت به اصطلاح کپی کاری ( هر چند الگو برداری رو شخصا ترجیح می‌دم ) به یه نتیجه رسیدم.

 

نوشته ی من:

- باید نظم ذهنی من رو داشته باشه.

- باید سلیفه من رو داشته باشه.

- باید کلمات من رو داشته باشه.

- باید نظم و ترتیب و چیدمان باب میل من رو داشته باشه.

 

حالا بعد گذر این همه مدت؛ می‌تونم بگم با دیدن وبلاگم. با دیدن ظاهر و نظمی که داره احساس غرور می‌کنم.

لغات شاید خیلی تاثیر گذار باشه. اما بدون ظاهر واقعا اون تاثیر رو نداره. مدتیه که شروع کردم به اصلاح نوشته‌های قدیمیم. 

 

طرز فکر آدم با گذر زمان عوض میشه. زمانی فکر می‌کردم زرق و برق نشانه‌ی زیباییه٫ اما هر چی جلوتر می‌رم به این نتیجه می‌رسم که سادگی نوشته‌ها بیشتر مهمه. ظاهر ساده حرف رو بهتر بیان می‌کنه انگار. انگار حس صداقت بیشتری رو توی خودش جا میده.

 

به هر حال بعد دو سال نوشتن حالا اینجام.

 

با اعتماد به نفس بیشتر

با نوشته‌هایی با بوی ذهن خودم

با چیزهایی که از من هست و نه از هیچکس دیگه ای

با گذشته‌ی تلخ. حال شیرین. آینده ی روشن.

 

ـــــــــــ

 

مهم نیست که فردا چی می‌شه.

مهم اینکه فردا روزی افتخار می‌کنم که چنین روزی داشتم. :)

خوشحالم به جایی رسیدم که می‌گن خوب می‌نویسم. ( هر چند نظر نمی‌ذارن بوقیا :-" )

برخلاف چیزی که قبلا فکر می‌کردم؛ هویت من تحت تاثیر دوستانمه. پس پر بیراه نگفتم اگر بگم چیزی که شده‌ام به خاطر دوستام بوده.

پس دوستام٫ دوستون دارم :)

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۷
اسفند

 

آشفته شده جهانم؛

موی‌لختت را کم دارد دستانم. کاش باد بودم و با دستانم موهایت را به پرواز در می‌آوردم. 

کاش خورشید بودم و می‌تابیدم به موهایت.

کاش ماه بودم و شب‌ها زل می‌زدم به موهای لخت و زیبایت.

 

چه احمقانه است که موهایت می‌تواند با قلب و احساس من بازی کند.

چه احمقانه است که دست کشیدن به موهایت آرامم می‌کند.

چه احمقانه است که حرکت موهایت در دست باد دیوانه‌ام می‌کند.

 

چه عجیب دیوانه‌ات شدم!

دیوانه‌ی تو و لحظات. موهایت را به دستم می‌سپاری؟ لختی موهایت همچون آبشاریست که می‌شورد همه حال بدم را. دوستت دارم. همه‌ی متعلقاتت را دوست دارم. بیش از دنیا. بیش از رویا. بیش از زمین و آسمان.

 

بیا و ببین عاشقانه‌هایم..

که هر خطش؛ هر کلمه‌اش؛

یک چیزی را کم دارد!

 

بیا و ببین..

که کلماتم؛

تو را کم دارد.

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۲۲
بهمن

وای اگر عاشق زهر محیا بکند.

وای اگر معشوق زهر بخوراند.

وای اگر شب سرخ ٫ طلوع سرخ داشته باشد.

وای بر من اگر این ها که می‌گویند من باشد.

وای بر من اگر این خنجر نکشد.

وای بر من اگر بخواهم بروم اما بمانم.

وای اگر سگ ولگرد هوس خانه بکند...

وای اگر صادق؛ یاد کوه و دشت بکند.

وای اگر عرفان؛ تهدید مذهب بکند.

وای بر تو اگر مرا قضاوت بکنی.

 

+ عشق من رفت به زیر خاک

طعم شب نیست جز بیداری...

 

ای عکس خندان بشنو از من

خواهمت دید روزگاری...

 

دیگرم نیست نای ماندن

پایان آهنگ آغاز رفتن

 

چاقوی پنهان ته گنجه

دست‌های سردم٫ رگ‌های سبزم *

 

 

____

* = آهنگ اتاق آبی از The Ways - دانلود

 

پینوشت: نه شکست عشقی خوردم. نه حال روحیم بده. همینجوری نوشتم یعنی فقط این به ذهنم رسید برای نوشتن و نوشته شدن.

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۲۱
بهمن

نور و دود

نور مبهوتم می‌کند. مجذوب نور می‌شوم.

حس شاپرک را دارم؛ خواهم سوخت آری! اما سوختن را دوست دارم.

دلم آتش می‌خواهد. دلم یک دنیا نیستی می‌خواهد.

 

سعی نکن درکم کنی. درک دیوانه از دست کسی بر نمی‌آید.

سعی نکن دل بسوزانی برایم. دیوانه‌ها بی‌نیاز از ترحمند.

 

شاپرک نور می‌خواهد. حتی اگر شده به قیمت جانش باشد. برای یک دیوانه دلیل نیاور که خواهد سوخت! سوختن قسمتی از دیوانگیست. درک نمی‌کنی سوختنم را. درک نمی‌کنی نور را. نه آنگونه که من محصور آنم.

 

تو نور می‌سازی و نیستی که ببینی چه ها که نمی‌کند با من. میسوزانی و می‌روی

کجاست عدلت خدا؟ این است سهم من از زندگی؟ زندگی به مدت دو روز؟ در آتش؟

زندگی در رویا؟ زنده مانده در کابوس؟

 

زنده خواهم ماند. نور را خواهم جست.

بدانی یا نه

 

و در آخر...

من یک شاپرک دیوانه‌ام!

من عاشق سوختن در نورت هستم. عاشق این لحظات تلخ. در حسرت نور...

 

ـــــــ

+ با سپاس از مهشاد بابت عکس.

 
  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۲۰
بهمن

 

 

 

تبریک بانو که دل مرا به اسیری بردی

در این دنیای برده ستیز مرا به غلامی بردی

 

خریدی دلم را هر چند ارزان

بدان ضرر کردی زان سبب که مرا به پادشاهی بردی

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۹
بهمن
  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۹
بهمن

 

 

در انتظار طلوعی دیگر می‌نشینم
چون گفته اند هر غروبی طلوعی دارد

من منتظرم
و انتظارم را ثانیه‌ها تفسیر می‌کنند

آزاد از زمانم
و اسیر آن

سایه‌ها را می‌بینم که پایبندند و مستقل
و سرانجام من نیز سایه ‌ای می‌شوم
پایبند به زمان و مستقل از آن

و طلوع را خواهم ساخت
زیرا که به پایان غروب اعتقاد دارم

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]