شیرمغز
درگیریم دوباره با رقص عقربهها بر صفحه ساعت!
اما حالمان رو به شادی میگراید و شاید در این شب بشود نور طلوع را تصور کرد.
منباب آپ قبلیم؛ یکسری دوستان پیام دادند که باعث میشه خود به خود تفکراتم نسبت بهشون عوض شه و خب خاطرات خوش میمانند!
دیروز هم تولد یکی از بچهها بوده که ما تولدش رو به جامعه بشری تسلیت میگیم :همر۲: و به خودش تبریک میگیم :همر:
خب این که از اینا؛ دانشگاهها کم کم در حال آغازند پس ما میرویم به سوی کتاب و اینا. امیدواریم اینسری عین آدم درس بخونم :|
قضیه دوم یک داستان بلند شروع کردم؛ امیدواریم گند نزنیم به عرصه فانتزی و کتاب و کتاب خوانی :همر۲: قضیه هم اگر عوض نشه توی ایرانه و یه گروه شبه ماسونی با فعالیتهای ضد اونها دارن. از اونجایی که فانتزیه یه گذشته هم بعدا مینویسم براش. فعلا در مورد پایانش ایدهای ندارم و خب ممکنه سه گانه یا پنج گانه بشه یا صدگانه!
سوم اینکه قرار بود کلاس برم (مازاد به برنامه) که موفق نشدیم و هر روز سه بار سایتشون رو رفرش میکنیم بلکم فرجی شد و کلاس رو گذاشتند!
چهارم اینکه عشقم ویالون(یا ویولین) به عرصه هستی پا گذاشت و طبق مذاکراتی که انجام شد قراره به کلاساتش مشرف شویم. باشد که بشود و ما را دست به سر نکنند!
پنجم به بعد هم یادم نمیاد! هر هر هر
آها ششم؛ یه مدت ممکنه دیر به دیر ج بدم. مشغول کتاب خوندنم و یه موج زیادی کتاب هست که باید بخونم!
خب شیرمغز هم یعنی دلیرمغز؛هویج مغز و کسی که مغزش باز و بسته میشه! (کلمات من در آوردی :)) )
+ دوستون دارم
+ یکی رو بیشتر از بقیه دوست دارم :-"
+ یه مدت مدیدی آپ نکردم؛ ممکنه بیفتم رو وبلاگ پشت سر هم فقط آپ کنم :دی
- ۹۲/۱۱/۱۷