نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

عکس‌ها را از آرشیو بیرون می‌کشی
تعجب می‌کنی از قدرتی که ثانیه‌ها دارند.
ثانیه‌هایی که بی تغییر رد می‌شوند
ولی
ما را با چه سرعتی تغییر می‌دهند.

نگاه می‌کنی به عکس.

یک شب خوب
با اقوام خوب
در لحظه‌های خوب

تیلیک.

لحظه‌ات ثبت می‌شود در تصویر
ولی حیف که حست را کسی ثبت نمی‌کند!

آخرین مطالب
نویسندگان

۲۵ مطلب با موضوع «خط خطی ها» ثبت شده است

۲۹
ارديبهشت

فیلسوف دورم پر شده است. هر کدام نظریه‌دهنده٬ منتقد سیاسی حرفه‌ای٬ مشاور حرفه‌ای و علامه‌ی دهرند. هر کدام سی چهل خطی از یکی از مشکلات جامعه می‌توانند بنویسند؛ نقد کنند٬ تحلیل کنند٬ ریشه‌یابی کنند و در پایان راه حلی فیلسوف‌افکن ارائه دهند که به عمرتان ندیده‌اید.

 

اما جالب است این فیلسوفان هنوز هم وقتی نظری مخالف می‌شنوند٬ به مشکلی برمی‌خورند٬ فریاد و توحش را ترجیح می‌دهند!

 

سگ تو روح جامعه! 

 

دیروز یک مستند انگلیسی می‌دیدم٬ طرف بلکل منکر وجود نژادی به نام " آریایی " شد!

فیلم روبوکاپ را دانلود کردم دیدم٬ اول فیلم ما را افرادی معرفی می‌کنند که با صلح مشکل داریم!

فیلم سیصد که حتی اعصاب دانلود کردنش را هم نداشتم!

 

کمی که بگذرد٬ از ما جز نامی چیزی باقی نخواهد ماند٬ آن نام هم در تاریخ است و احتمالا ما را با مغولان مقایسه می‌کنند! خوشا به حالمان. خوشا به حال نوادگانمان.

 

تا کی می‌خواهیم صبر کنیم و ببینیم؟ کسی چرا نیست که بگوید ای بنی بشر٬ من با تو‌ام بیا ایران زنده کنیم؟ حالم به هم می‌خورد کم‌کم. روشن‌فکرهای زیاد و ایران روز به روز بدتر از دیروز.

 

کی شروع می‌کنیم از خودمان؟ نه از دیگران.

کی می‌رسد یکی بیاید یکی دستم را بگیرد٬ بگوید بیا برای تاریخ‌مان هویت‌مان مبارزه کنیم؟

 

شماها با فرهنگ٬ روشن‌فکر٬ آینده‌نگر. من عامی٬ بی‌مغز و وحشی. خواهش کاری کنید.

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۲۶
فروردين

یه چند روز بود می‌خواستم پست بنویسم٬ اما به هیچ روش ممکنی چیزی به ذهنم نمی‌رسید. فکر کنم دو ساعت به صفحه مانیتور زل می‌زدم که چیزی بیاد که بنویسم اما...

 

وضع حالی خودم هم به همین منواله٬ یک جور سکون و خلا به وجود اومده و می‌شه گفت حوصله هیچ‌کاری رو ندارم.

 

این که چرا اسم این پست رو میزارم تعلیق؛ نمیدونم. حس می‌کنم انگار میون زمین و آسمون رها شدم. به عبارتی انگار توی برزخم. هیچ حسی به هیچ چیزی ندارم. هیچ نقشه‌ای ندارم٬‌ هیچ هدفی ندارم و کاملا از دست افراد دور و برم خسته‌ام و فکر می‌کنم بعضا که ممکنه چجوری بمیرن و این چیزا.

 

خستم. واقعا خسته. و مشکل اینکه حتی نمی‌خوابم٬ قبلا توی این شرایط می‌خوابیدم.

همیشه متنفر بودم از اینکه چیزی رو ندونم. برای دونستن خیلی چیزا رو فدا کردم٬ شاید حتی زندگیم رو؛ اما حالا؟ به یه علامت سوال بزرگ به اسم علیرضا رسیدم. رسیدم ته ابتکاراتم٬ ایده‌هام٬ بلند پروازیام. خسته از صبرمم. از طولانی مدت بودن نقشه‌هام. از این وضعی که همه چیز توش مشکل داره. شخصیتم همیشه کمال‌گرا بوده. چیزای کامل و عالی باعث می‌شن ذوق کنم ولی الآن فقط نقص و ایراد می‌بینم. چرا نمی‌شه همه چی بی مورد باشه؟

 

دور و بریامم شدن کلمه و حرف. توی بند یکسری چیزا که خودشون رو اسیر کردن و به جاش من رو محکوم می‌کنن.

شاید بد نباشه یه مدت تنها باشم. چیزی که شروع کردم. برام مهم نیست چی می‌شه. نمی‌خوام دور و بر کسی باشم٬ دور و برم کسی باشه و این چیزا.

 

+ کارهای افسانه‌ها مسئولیتش به عهده منه و تا وقتی که وظیفش به عهده‌ی منه مشخصا نمی‌تونم بی‌خیالش شم. خسته شدم از اینکه کارا رو ناقص انجام بدم.

 

+ نمی‌دونم این حرف چقدر درسته٬ اما منتظر تغییرات باشید٬ نه از طرف من٬ از طرف کسایی که الآن خیلی وقته ساکتن و همونطور که همیشه گفتن و گفتم٬ هیچ چیز اندازه سکوت ترسناک نیست.

 

+ یه پست می‌نویسم به اسم آرزوها ( یا برد آرزوها یا ... ) و احتمالا سمت راست توی این صفحه‌های مستقل بذارمشون اما مشخصا رمزدار و فوق محرمانه نگهش می‌دارم. چیزی که یاد گرفتم اینکه آرزوهای هر کس مال خودشه٬ نتیجه گرفتنش توسط بقیه عموما فاجعه ست.

 

+ مشخصا دلخورم٬ از خیلی‌ها. از کسایی که کم لطفی کردن بهم این مدت. خوش باشن. من حوصله ندارم از کسی شکایت کنم در حال حاضر. ( کسی خواست ازم شکایت کنه راحت باشه. )

 

تعلیق

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۲۲
بهمن

وای اگر عاشق زهر محیا بکند.

وای اگر معشوق زهر بخوراند.

وای اگر شب سرخ ٫ طلوع سرخ داشته باشد.

وای بر من اگر این ها که می‌گویند من باشد.

وای بر من اگر این خنجر نکشد.

وای بر من اگر بخواهم بروم اما بمانم.

وای اگر سگ ولگرد هوس خانه بکند...

وای اگر صادق؛ یاد کوه و دشت بکند.

وای اگر عرفان؛ تهدید مذهب بکند.

وای بر تو اگر مرا قضاوت بکنی.

 

+ عشق من رفت به زیر خاک

طعم شب نیست جز بیداری...

 

ای عکس خندان بشنو از من

خواهمت دید روزگاری...

 

دیگرم نیست نای ماندن

پایان آهنگ آغاز رفتن

 

چاقوی پنهان ته گنجه

دست‌های سردم٫ رگ‌های سبزم *

 

 

____

* = آهنگ اتاق آبی از The Ways - دانلود

 

پینوشت: نه شکست عشقی خوردم. نه حال روحیم بده. همینجوری نوشتم یعنی فقط این به ذهنم رسید برای نوشتن و نوشته شدن.

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۹
بهمن

 

 

در انتظار طلوعی دیگر می‌نشینم
چون گفته اند هر غروبی طلوعی دارد

من منتظرم
و انتظارم را ثانیه‌ها تفسیر می‌کنند

آزاد از زمانم
و اسیر آن

سایه‌ها را می‌بینم که پایبندند و مستقل
و سرانجام من نیز سایه ‌ای می‌شوم
پایبند به زمان و مستقل از آن

و طلوع را خواهم ساخت
زیرا که به پایان غروب اعتقاد دارم

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۷
بهمن

خیلی چیزا هست که می‌خوام بگم ولی ممکنه یادم بره تا وقتی که به ثبتشون می‌رسونم.

دوستای گلم؛ یا به اصطلاح دوست‌های گلم؛

 

من هیچوقت این دوستت دارم و تو خیلی خوبی و این خزعبلاتی که می‌بندید به خیک آدم رو باور نداشتم. نمی‌دونم توی دنیای شما دوستا چطورین ولی توی دنیای من دوستا فقط وقتی که کارت دارن پیداشون نمیشه. دوستا توی نا آگاهی محض به سر نمی‌برن. دوستا با هم یکین و دوستا وقتی می‌گن بهت اعتماد دارن یعنی بهت اعتماد دارن.

 

بنابر اوصاف فوق؛ به جز یه چند نفر من هیچ دوستی ندارم پس خوشحال میشم این بازی خر فرض کردن من رو تموم کنید. چون من دیگه حوصله‌ام از این الکی دوست بودنا. الکی عاشق بودنا. الکی خوش بودنا سر رفته.

 

من نه متعلق به دنیای شمام و نه بهش علاقه‌ای دارم. توی این دنیایی که همتون خاصید من عادی می‌خوام باشم. پس با تمام عادی بودنام تنهام بذارید.

 

بعد این هم هیچکاری به کسی ندارم و تا حدی که بتونم از همه فاصله ‌می‌گیرم.

 

نه برادر من.

نه خواهر من.

جوگیر نشدم. فقط خسته شدم از این همه بازیگر خوب.

خسته شدم که توی این فیلمی که میسازید اسمم رو بذارید کارگردان ولی شدم تدارک شماها.

خسته شدم از اینکه بهم بگید دوستم دارید. ولی عملتون هیچ ربطی به حرفاتون نداشته باشه.

 

پس خیلی ساده:

به اصطلاح دوست عزیزم؛

دوست دارم. عاشقتم. ولی سعی کن دور و بر من پیدات نشه. چون دوست‌هایی مثل تو٫ توی زندگیم پر بودن.

 

+سر شیر که اسم تیتره یعنی به سر حد رسیدن. یعنی اشباع شدن. مهم نیست چی فکر می‌کنید. مهم نیست که فکر می‌کنید چند وقته حالم بده و این حرفا احتمالا در نتایج همونه. فقط دور بمونید. در با شما بودن برای من جز احمق فرض شدن چیزی نبوده.

 

 

. ـپـاـیاـنـ .

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۴
بهمن

 

 

خدایا هر سنگ دنیا را بر سنگی استوار کردی

اما صد دریغ از زندگی من..

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۲۹
آذر

به نام من؛ زاده‌ی این شهر وهم.

به نام من؛ که زیستم میان مه.

به نام من؛ که میمیرم در هیوهای تنهایی.

به نام من؛ که لباس پایانم سفید است مثل لباسی که تنم کردند هنگام تولدم.

به نام من؛ در شب جمعه‌های خلوت در قبرستانی شلوغ.

به نام من؛ که قدم میزنم زیر نور مهتاب.

به نام من آن هنگام که خواهم خفت و آن هنگام که برخواهم خواست از خواب.

 

به نام خداوندگار پاک؛ که من با تمام من بودنم قطره ای از اویم.

به نام اهورامزدا؛ خداوندگار زرتشت. خداوندگاری که شاید شبیه خداوندگار ما نبود ولی بیش از خدایی که ما در فکرمان می‌پنداریم برای اجدادمان خدا بود.

 

به نام سوشیانت؛ آن هنگام که قیام می‌کند و عدل و داد را برقرار می‌کند.

به نام سوشیانت و امید اینکه باشم و کنارش بجنگم. به امید آنکه دشمنش نباشم در آن دوران.

 

به نام خوبی. آن هنگام که فراموش شد

به نام غم. آن هنگام که رها شد.

به نام سم. آن هنگام که خورده شد.

به نام شیطان. آن هنگام که رانده شد.

به نام شر. آن هنگام که زاده شد.

به نام آدم. که با خیر زاده شد. با شر رانده شد. با عقل از شر زده شد.

به نام اجدادم. به خون آرش. به خون سیاوش. به خون جمشید و کیخسرو.

به نام من. که خون اجدادم را در رگ دارم و می‌دانم که هستم. چه می‌خواهم و کجا خواهم رفت.

 

لعن بر من اگر با مرگم بمیرم و مرگ پایان من باشد.

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۹
آذر

همونطور که گفته بودم می‌خوام کلا رو به روشنایی و رنگی شدن برم.

 

اول از همه به نظرم باید ظاهر رو عوض کرد..

با کلی گشت و گذار بالاخره به قالب فعلی رسیدم.

چرا این قالب؟

 

اول از همه اینکه دنبال یه طرح بودم که همه ساده باشه هم دو بعدی و هم شکیل. و این قالب خیلی با سلیقه‌ام جور در میومد. نکته بعدی که بهش توجه داشتم این بود که در عین سادگی و تقریبا رسمی بودم حالت دوستانه‌ای که یک وبلاگ شخصی که آدم می‌آد توش دو سه خط دری وری می‌نویسه رو هم داشته باشه. و مطلب آخر: "رنگ"

 

توجه شما رو به دلایل روانشناسی رنگ آبی و سفید جلب می‌کنم:

 

 

سفید

 

تازه عروسان سفید می پوشند تا مظهر معصومیت و پاکی باشند. رنگ سفید نور را منعکس می کند و رنگ تابستانی محسوب می شود.رنگ سفید برای دکوراسیون و مد پرطرفدار است چون یک رنگ روشن و ملایم است، و با همه چیز تناسب دارد. با وجود این، آلودگی روی رنگ سفید سریع مشخص می شود و به همین دلیل پاکیزه نگاهداشتن آن دشوارتر از سایر رنگهاست. پزشکان و پرستاران لباس سفید می پوشند که نشان دهنده استریل بودن( ضدعفونی شدگی) است.

 

آبی

 

آبی، رنگ آسمان و اقیانوس یکی از پرطرفدارترین رنگهاست. این رنگ مانند رنگ قرمز سبب عکس العمل متضاد می شود. آبی، رنگ صلح و آرامش است و سبب می شود بدن مواد شیمیایی آرامش بخش تولید کند،پس اغلب در اتاق خواب از این رنگ استفاده می شود. رنگ آبی می تواند سرد و یأس آور هم باشد. مشاوران مد توصیه می کنند در مصاحبه های شغلی رنگ آبی بپوشید چون رنگ آبی نشان دهنده وفاداری است.افراد در اتاقهای آبی فعال ترند. بررسیها حاکی از آن است که وزنه برداران در سالنهای ورزشی آبی رنگ قادرند وزنه های سنگین تری را بلند کنند.

 

حالا می‌رسیم به تیتر و بقیه موارد:

من iTurn رو همه جا "پیچ" معرفی کردم. در حالی که بیشتر به این دلیل انتخاب کردم که معنیش می‌شه "من به نوبه‌ی خود" و الآن احساس می‌کنم که باید پرده‌ها بالا برن و واقعیت آشکار بشه. :)

 

+ بقیه چیزها هم نیازی به توضیح ندارن به نظرم ولی اگه سوالی بود بپرسید ج بدم.

+ از اونجایی که تا حالا همه‌ی قالب‌های انتخابی من رنگ دارک داشتن ولی این یکی سفیده. با رنگ‌های مورد استفاده در بعضی پست‌هام تناقض داره که هر وقت تونستم همه رو درست می‌کنم.

+ ممکنه یه مدت اینجا رو آپ نکنم. (امتحانات در وضعیت کامینگ هستند!)

 

- این یه تست روانشناسیه که تقریبا نتایجش به واقعیت نردیکه اینطور که توی منبعش گفته. می‌خواستم بدونم نظر شما در مورد این نتایج چیه.

 


  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۳
آذر

اگه حوصله ندارید این پست رو نخونید چون نه حوصله درست حسابی دارم نه اعصاب درست حسابی.

عقایدتون هم برام مهم نیستش. خواستید نظر بزارید؛ بزارید٫ ولی اگه ج ندادم به خاطر این بوده که حوصله نداشتم یا ممکنه با فاصله طولانی بهشون ج بدم یا تاییدشون کنم.

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۱
آذر

به نام او

به نام کسی که همچون "او" ـست برایم.

به نام اویی که نماینده و فهم اوست برایم. در زمینم. در هوای تخیلاتم. در ثانیه‌های در گذرم.

به نام او؛ اویی که فرای فهم من است و من فرای فهم او.

 

به نام من

به نام منی که بی او من نیست.

به نام من؛ من که من بودن را با "او" بودن می‌توانم حس کنم.

به نام من؛ من در شب تاریک٫ در کوچه‌ی باریک٫ در راه با هدفون سفید.

 

به نام تو

به نام تو؛ بی دریغ از من.

به نام تو؛ که تو بودنت خط زدن من و او بود.

به نام تو؛ تویی که میبینی و چشم می‌بندی. میفهمی و هیچ نمی‌گویی. می‌خواهی داد بزنی و سکوت می‌کنی.

 

به نام ما

به نام ما؛ جمع من٫ تو٫ او.

به نام ما؛ در سیل. در طوفان. در تک تک راهها.

به نام ما؛ مایی که جای قید هم زدن٫ با هم بودن را انتخاب کردیم.

 

به نام شما

به نام شمایی که نخواستید با ما باشید.

به نام شماهایی که خود را برتر خواندید و رفتید و جا ماندید.

به نام شما؛ آنگاه که با ما یکی می‌شوید و ما و شما دوباره "ما" می‌شویم.

 

به نام خورشید که می‌سوزاند اما حیات می‌بخشد.

به نام باران که ‌می‌بارد و خیلی از ما با آن می‌باریم.

به نام باد که می‌گذرد و نمی‌ماند؛ مثل ما که داریم می‌گذریم و نمی‌مانیم.

به نام طوفان که می‌فهماند ما هنوز به بادی وصلیم.

به نام سیل که می‌فهماند هر چیزی هم که باشد شسته می‌شود و می‌رود. حتی کینه حتی گناه.

به نام مرگ؛ که به یاد می‌آورد که شاید ثانیه‌ای دیگر نباشیم.

به نام خاک؛ که ما از اوییم ولی او مغرور نیست و هنوز زیر پای ماست.

به نام شیطان؛ که هر چقدر بد بود اما نه گفتن را بلد بود.

به نام خدا؛ که هست و ما آخر هر چیز می‌بینیمش. اویی که اول بوده و خواهد بود.

 

 


 

+ شما مرا درک نمی‌کنید؛ حرف‌هایم را نمی‌فهمید. نه اینکه گنگ حرف بزنم. نه اینکه بخواهم نفهمید. شما نمی‌فهمید چون:

دیگر حوصله درک کردن دیگران را ندارید و زندگیتان تماما خودتان شده.

چون فکر نمی‌کنید و ترجیح می‌دهید که همه چیز ساده تر باشد.

راحت طلب شده‌ایم و این یک واقعیتست. گذشت زمانی که دلمان می‌خواست از رازها سر در بیاوریم. انقدر راز توی دل داریم که دیگر جایی برای فکر به دیگری نداریم. جایی برای دیگری نداریم.

 

و در آخر شاید:

 

 

فهم ما فراتر از حد درک شماست

درک کردنمان بیش از حد توان شماست

 

توان شما بیش از حد ماست

حد ما بیش از حد تصور خود ماست

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]