نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

عکس‌ها را از آرشیو بیرون می‌کشی
تعجب می‌کنی از قدرتی که ثانیه‌ها دارند.
ثانیه‌هایی که بی تغییر رد می‌شوند
ولی
ما را با چه سرعتی تغییر می‌دهند.

نگاه می‌کنی به عکس.

یک شب خوب
با اقوام خوب
در لحظه‌های خوب

تیلیک.

لحظه‌ات ثبت می‌شود در تصویر
ولی حیف که حست را کسی ثبت نمی‌کند!

آخرین مطالب
نویسندگان

۲۱ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۹
آبان

دلم زمستون می‌خواد... ها کنم بخار بیاد!

 

با انگشتای یخ زده... با بینی قرمز...

 

دو تا دست توی یه دستکش...

 

مثال دستانت دور گردن من...

 

لبت سرد٫ رو لپ من...

 

برف٫ یخ٫ باد...

 

پالتو٫ کلاه٫ شال گردن...

 

دلم زمستون می‌خواد!

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــ

 

+ :)

+ این پست هیچ ارزشی ندارد تنها دلمان تنگ شده بود.

+ شاید این پست جالب نباشه ولی برای من خیلی خیلی قشنگه :)

- [ چون خودش می‌دونه خوبه ؛؛) ]

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۲۷
آبان
 

 

«تابلو‌ را می‌نگرم»

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۲۶
آبان

منم و بوده‌هایم..

   منم و بود و نبودم..

      بودهایی که اگر نبود..

         نبود‌‌هایی که اگر بود...

            بود و نبودم کاش نبود..

               کاش نبود و کمی خودم بودم..

 

من بودم..

تو بودی...

ما بودیم...

پس خدا کجا بود؟

خدا کجای این‌ همه بود هایم بود؟

محبت.. کجای بوده‌هایم بود که حال که باید باشد نیست؟

بوده‌هایم کی با میل من بودند؟

دوستانم نبودند جاهایی که باید می‌بودند..

لحظه‌های غمگین بودنم را نبودن های اطرافیان تشدید می‌کرد.

 

کجاست کسی که باید باشد و هست اما نیست؟

چرا فاصله بود و رسیدن نبود؟

چرا بود و نبودم دست من نبود؟

 

 

بود‌هایم پر از نبود‌ها بود

نبودهایم پر از بود ها بود

من اما با این همه بود و نبود با تمام بودنم

...ــنــ بــ ــو ــد مـــ...

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۲۶
آبان

واکنش خنثی

اثر پذیر و انفعالی

نبرد نور

نبود رنگ

چاله

حفره

ضد ادراک محیطی

ضد ادراک مادی

جذاب . معدوم کننده . پنهان کننده . ضد ارتباط

خنثای بصری

عدم اشتیاق

زمینه پدیده ها

اوج تشخیص

عدم قدرت تشخیص

خاموشی و مرگ رنگها

رنگ شبانه

فساد . ناپاکی . تردید . بدگمانی

غارت . فقر . جهالت

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۲۵
آبان

خداوند روز اول آفتاب را آفرید،

             روز دوم دریا،

                روز سوم صدا را،            

                   روز چهارم رنگها را،

                      روز پنجم حیوانات را،

                         روز ششم انسان را،

 

 

و روز هفتم خداوند اندیشید دیگر چه چیزی را برای من نیافرده است،

      و آنگاه تو را برای من آفرید.

 

 

 

 

تو را به جای تمام کسانی که نشناخته ام دوست می دارم،

تو را به جای تمام روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم،  

برای خاطر عطر نان گرم

و عطر آویشن

و برای خاطر نخستین گل ها

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمی دارم،دوست می دارم

 

 

 

 

+ این متن رو توی فیلم مدار صفر درجه شنیدم. هنوزم که هنوزه به نظرم متنی بهتر از این ندیدم.

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۲۰
آبان

و ما رفتنی شدیم ( با لگد )

 

در این ماه حرام محرم خانواده ما بر آن شدند که به مسافرت بروند. (خانواده یعنی مادر و برادرمان) و من هم اعلام کردم که همراه پدر در تهران می‌مانم. (پدرمان مشغله کاری داشتند نمی‌توانستند بیایند) و این گونه بود که با توجه به سخنان گوهر بار و پر ارزش من رفتن سه بلیط خریدند و به اعتراضات مردمی ما هم کلا پشیزی اهمیت ندادند.

 

پس این‌گونه شد که ما امشب ساعت ۱۱ به سوی بلاد اسلام حرکت خواهیم کرد و بلاد کفر را ترک خواهیم گفت. نتیجه این حرکت:

 

۱- هر کی اونجا ما رو ببینه بیست مین می‌خواد زل بزنه تو فیس‌م که این یارو کیه.

۲- انقد پشت یکی حرف می‌زنن که دهنمان و صد البت گوشمان سرویس شود.

۳- باید اسب ببینم وسط عاشورا تاسوعا. فقط امیدوارم شمشیراشون الکی باشه.

۴- خانه به دوشی!

۵- نبود حمام! این یکی خود عذاب الهیه.

۶- نبودن پشت وسایل عزیزم. (البت لب‌تاب و گوشی رو می‌برم با خودم)

۷- آپ نکردن این‌جا.

۸- حرف نزدن با دوستام.

۹- و غیره.

 

در کل این شتریه که روی ما نشسته و نمیشه ازش در رفت. به هر حال حلالمون کنید. امیدوارم اتوبوسمون از جلو توی یه اتوبوس دیگه نره! حالا ممکنه بپرسید چرا اتوبوس؟ خیلی سادست چون اون جایی که ما میریم هواپیما نمیره و ماشین هم نزد ددی محترممان می‌باشد(سیصد بار گفتم یه ماشین بخرید برای همچین روزی :| کو گوش شنوا؟).

 

+ التماس دعا. :-"

+ دلم تنگ می‌شه برای همتون توی این مدت

 

علیـ ـرضا

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۹
آبان

و باز هم محرم..

 

باز هم گریه‌ی حسینی‌ها و نگاه بی‌احساس من.

باز هم روز پنج محرم و خواندن روضه عاشورا.

باز هم دسته و ترافیک پشت آن.

باز هم الم و دختران پراکنده دور دسته.

یا من حسینی نیستم یا شما. دوست ندارم سینه بزنم به روضه‌ای که قبول ندارم. صدای گرگ که پشت بلندگو داد می‌زند را قبول ندارم. بعضی وقتها فکر می‌کنم اگر به جای فریاد زدن با آن صدای نخراشیده‌یشان یک روایت٫ یک داستان تعریف کنند یا حتی فلسفه کربلا را بگویند شرف دارد به روضه‌هایشان.

 

حسین پنجاه تن را زمین زد...

این کجایش الگو دارد؟ کمی هم حسین را بشناسیم به جای دور بازوی حسین. کمی هم به طرز فکرش فکر کنیم.

ما بت پرست نیستیم؟ "هیئت متوصلین به ذوالجناح" ما بت پرست نیستیم؟ به اسب توصل می‌کنید؟ به اسب؟ کاری به مفاهیم معنوی ندارم اینکه حتی اسب هم وفادار بود و غیره اما ارادت داشتن با حماقت داشتن کلی فرق دارد.

ترجیح می‌دهم آن آدم بی‌دین باشم تا حسین را به خاطر الم. لباس سیاه. دختر. غذای نذری دوست داشته باشم. ترجیح می‌دهم به فلسفه اش فکر کنم تا اینکه با روضه اش گریه کنم.

 

فکر کردن انگار کار سختی شده.. همه از زیرش در می‌روند. کاری که منطقی ندارد به چه دردی می‌خورد؟

من با هیچ‌کدام از مسائل بالا مشکلی ندارم ولی اگر احترامی برای امامتان قائلید به اسم او این کار‌ها را نکنید.

 

نمی‌دانم طرز فکرتان چیست ولی فکر نکنم این‌ها رسم عذاداری باشد. فقط همین.

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۸
آبان

 

 

 

 

 

 

سرباز؛ سر باز زد و پادشاه اعدام شد.

 

 

 

 

 

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۶
آبان

عشق یعنی یک سلام و یک درود

عشق یعنی درد و محنت در درون

عشق یعنی یک تبلور یک سرود

عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی یک شقایق غرق خون

عشق یعنی زاهد اما بت پرست

عشق یعنی همچو من شیدا شدن

عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه

عشق یعنی بیستون کندن بدست

عشق یعنی آب بر آذر زدن

عشق یعنی چون محمد پا به راه

عشق یعنی عالمی راز و نیاز

عشق یعنی با پرستو پر زدن

عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

عشق یعنی یک تیمم؛ یک نماز

عشق یعنی سر به دار آویختن

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده‌ها با چشم تر

عشق یعنی مستی و دیوانگی

عشق یعنی خون لاله بر چمن

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن

عشق یعنی آتشی افروخته

عشق یعنی با گلی سخن گفته

عشق یعنی معنی رنگین کمان

عشق یعنی شاعری دل‌سوخته

عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی سوز نی؛ آه شبان

عشق یعنی لحظه‌های التهاب

عشق یعنی لحظه‌های ناب ناب

عشق یعنی دیده بر در دوختن

عشق یعنی در فراقش سوختن

عشق یعنی انتظار و انتظار

عشق یعنی هر چه بینی عکس یار

عشق یعنی سوختن یا ساختن

عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن

عشق یعنی مست و بی‌پروا شدن

عشق یعنی با جهان بی‌گانگی

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۴
آبان

حوصله‌ام سر رفته. دقیق نمی‌دانم چه بنویسم.. اما فقط می‌خواستم کمی خط خطی کنم. نمی‌دانم چرا.

 

تا حالا شده به گذشته خودتون فکر کنید؟ به نظرتون اکثر کاراتون مزخرف نبوده؟ به نظرم بوده..

چرا داریم زندگی می‌کنیم؟ این زندگی داره به یه منجلاب تبدیل می‌شه و ما هیچ کاری نمی‌تونیم بکنیم. فقط داریم زندگی می‌کنیم و دنیا هم هر روز داره بدتر می‌شه. نه اینکه بخوام بگم فقط ایران این شکلیه؛ همه جا همینطوره. انگار انسانیت رو گوشه‌ی یه خیابون کشتن یا توی یه کوچه تاریک و خلوت بهش تجاوز کردن.

 

فحش دادن دیگه عار نیست.. بعضیا حتی افتخار می‌دونن. جامعه کتاب‌خونمون افکارشون تک بعدی شده. مثلا باید روشن‌فکر باشن اما هیچ روشنیی توی ذهنشون نیست. آدما شدن تکرار و تکرار و تکرار. نمی‌دونم چرا خسته نمیشن! من یه کاری رو دو بار انجام می‌دم روانی می‌شم. دیگه آرمان ها مردن. آدم‌های آرمان‌گرا به تاریخ محول شدن. انگار دیگه فکر بشریت ته کشیده! همش همون کارا.

 

یه کار رو به صد روش عینا انجام می‌دن و حس می‌کنم مبدعن! نوشته هاشون تکراری شده. کتاباشون تکراری شده. عقایدشون تکراری شده و حتی همین تکراری ها رو هم به بهترین شکل انجام نمی‌دن. همیشه ناقصه. اگر نمی‌تونستن دلم نمی‌سوخت ولی می‌تونن و انجام نمی‌دن. انسانیت٫ ایده٫ تفکر٫ چالش همه فقط یه مشت کلمات توی بندن. خیلی وقته تنوعی نداریم. جون می‌کنیم برای یه زندگی بهتری که نداریم.. همه جا همینه. مردم در جا می‌زنن و فکر می‌کنن این خیلی خوبه!

 

هنوز عقاید شصت سال پیش رو داریم. مگه نه اینکه شصت سال گذشته؟ پس چرا هنوز همونیم؟! چرا یاد نمی‌گیریم در عین وفاداری به گذشته با حال پیش بریم. پس این همه تاریخ. این همه درسای قرآنی٫ این همه نکته و حرف های ادبی برای چیه؟ کی می‌خوایم عوض شیم؟ کی بالاخره اون دولت موعود خدا بر پا می‌شه؟ کی دوباره دوره اوج بشریت فرا می‌رسه؟

 

باید صبر کرد...

 

ولی صبر کافی نیست! کمی هم تلاش کنیم. به خدا به جایی بر نمی‌خوره. ما انسانیم. ما کمال طلبیم! پس کی وقتشه که به اصل خودمون برسیم و دست از این زندگی برای زنده موندن برداریم؟

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]