نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

عکس‌ها را از آرشیو بیرون می‌کشی
تعجب می‌کنی از قدرتی که ثانیه‌ها دارند.
ثانیه‌هایی که بی تغییر رد می‌شوند
ولی
ما را با چه سرعتی تغییر می‌دهند.

نگاه می‌کنی به عکس.

یک شب خوب
با اقوام خوب
در لحظه‌های خوب

تیلیک.

لحظه‌ات ثبت می‌شود در تصویر
ولی حیف که حست را کسی ثبت نمی‌کند!

آخرین مطالب
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ای خدا» ثبت شده است

۱۸
دی

خب نمی‌دونم چرا با اینکه می‌نویسم ولی به اون سبک خاص نوشتاریی که می‌خوام نرسیدم هنوز!

پس امروزم سعی می‌کنم یه جور دیگه بنویسم و امیدوارم افتضاح از آب در نیاد.

 

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۷
دی

بعضی وقت‌ها حس می‌کنی به انتها رسیدی.

نه اینکه برایش آماده بوده باشی یا حتی از قبل خبر داشته باشی یا حتی شاید مقصر بوده باشی در رسیدنش..

تنها می‌رسد

انگار دنیا همیشه می‌داند چطور به بدترین حالت حال آدم را بگیرد. گویی زندگی تنها چرخش است چرخی که ایستگاهش بدبختی و شکست و فرجام است.

 

می‌رویم و می‌سازیم و صد دریغ که تهش تنها نیستی بار می‌آید. درد دل‌هایمان را خاک می‌کنیم و کینه می‌پروریم و آخر سر باز هم هیچ که هیچ.

انگار اگر روزی صد بار هم فریاد بزنی باز هم تنها صدایت را خودت می‌شنوی و دریغ از اطرافیان. هر چند انتظاری نیست از دیگرانی که نیستند و نمی‌بینند اما برایم سوال است که چرا هیچکس داد مرا نشنید؟

 

دلتنگم...

دلتنگ خودم زمانی که این خودم نبودم

دلتنگ دوستانی که دچار این بیماری زرنگی زمانه نشده بودند و تنها ساده بودند

 

 

دلتنگ جاده ای که حتی اگر پر پیچ و خم بود تنها خطرش منحرف شدن از پیچی بود نه زیرگرفته شدن توسط بقیه.

 

نگرانم

نگران آینده‌ای که حال فکر می‌کنم که شاید هرگز نرسد و من تنها در جاده ام بروم با دو هدفون و لبی که دوخته است.

نگرانم که این سردردها کارم را بسازد. سردردهایی که با تمام قوا حسابشان نمی‌کنم

نگرانم که بمیرم و هیچکس یادم نکند

نگرانم که بمیرم و بی‌ثمر باشم.

 

چرا فراموش شدم؟ اشتباه از من بود؟ من که سعی کردم تغییری نکنم! گرگ نباشم حتی اگر تیکه پاره شدم

واقعا مشکل از کجاست؟

 

چرا با احساس عشقی که در قلبم دارم باز هم حس می‌کنم تنهایم. شاید درست باشد و تنها به انتها رسیده باشم. انتهای انتها.

 

شاید "او" هم سرانجام انتخاب کرد و انتخابش من نبودم.

 

و بعد این شاید باید تنها زندگی کنم برای زنده ماندن بی هیچ هدف دیگری..

 

شاید سرانجام آرزویم حرف صادق باشد که. "اگر من یه روزی مردم تو بسپارم به یاد"

 

و دنیا همچنان می‌رود و من در انتظار بازگشتش هستم بی‌ثمر..

 

 

 

 

هفدهم دی یک هزار و سیصد و نود و دو هجری شمسی

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]