نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

برگرفته از ذهنی فراموشکار

نوشته‌هایی در دست باد

عکس‌ها را از آرشیو بیرون می‌کشی
تعجب می‌کنی از قدرتی که ثانیه‌ها دارند.
ثانیه‌هایی که بی تغییر رد می‌شوند
ولی
ما را با چه سرعتی تغییر می‌دهند.

نگاه می‌کنی به عکس.

یک شب خوب
با اقوام خوب
در لحظه‌های خوب

تیلیک.

لحظه‌ات ثبت می‌شود در تصویر
ولی حیف که حست را کسی ثبت نمی‌کند!

آخرین مطالب
نویسندگان

۱۱۱ مطلب توسط «هئورو. [ هَ ئور وَ ]» ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۶
فروردين

یه چند روز بود می‌خواستم پست بنویسم٬ اما به هیچ روش ممکنی چیزی به ذهنم نمی‌رسید. فکر کنم دو ساعت به صفحه مانیتور زل می‌زدم که چیزی بیاد که بنویسم اما...

 

وضع حالی خودم هم به همین منواله٬ یک جور سکون و خلا به وجود اومده و می‌شه گفت حوصله هیچ‌کاری رو ندارم.

 

این که چرا اسم این پست رو میزارم تعلیق؛ نمیدونم. حس می‌کنم انگار میون زمین و آسمون رها شدم. به عبارتی انگار توی برزخم. هیچ حسی به هیچ چیزی ندارم. هیچ نقشه‌ای ندارم٬‌ هیچ هدفی ندارم و کاملا از دست افراد دور و برم خسته‌ام و فکر می‌کنم بعضا که ممکنه چجوری بمیرن و این چیزا.

 

خستم. واقعا خسته. و مشکل اینکه حتی نمی‌خوابم٬ قبلا توی این شرایط می‌خوابیدم.

همیشه متنفر بودم از اینکه چیزی رو ندونم. برای دونستن خیلی چیزا رو فدا کردم٬ شاید حتی زندگیم رو؛ اما حالا؟ به یه علامت سوال بزرگ به اسم علیرضا رسیدم. رسیدم ته ابتکاراتم٬ ایده‌هام٬ بلند پروازیام. خسته از صبرمم. از طولانی مدت بودن نقشه‌هام. از این وضعی که همه چیز توش مشکل داره. شخصیتم همیشه کمال‌گرا بوده. چیزای کامل و عالی باعث می‌شن ذوق کنم ولی الآن فقط نقص و ایراد می‌بینم. چرا نمی‌شه همه چی بی مورد باشه؟

 

دور و بریامم شدن کلمه و حرف. توی بند یکسری چیزا که خودشون رو اسیر کردن و به جاش من رو محکوم می‌کنن.

شاید بد نباشه یه مدت تنها باشم. چیزی که شروع کردم. برام مهم نیست چی می‌شه. نمی‌خوام دور و بر کسی باشم٬ دور و برم کسی باشه و این چیزا.

 

+ کارهای افسانه‌ها مسئولیتش به عهده منه و تا وقتی که وظیفش به عهده‌ی منه مشخصا نمی‌تونم بی‌خیالش شم. خسته شدم از اینکه کارا رو ناقص انجام بدم.

 

+ نمی‌دونم این حرف چقدر درسته٬ اما منتظر تغییرات باشید٬ نه از طرف من٬ از طرف کسایی که الآن خیلی وقته ساکتن و همونطور که همیشه گفتن و گفتم٬ هیچ چیز اندازه سکوت ترسناک نیست.

 

+ یه پست می‌نویسم به اسم آرزوها ( یا برد آرزوها یا ... ) و احتمالا سمت راست توی این صفحه‌های مستقل بذارمشون اما مشخصا رمزدار و فوق محرمانه نگهش می‌دارم. چیزی که یاد گرفتم اینکه آرزوهای هر کس مال خودشه٬ نتیجه گرفتنش توسط بقیه عموما فاجعه ست.

 

+ مشخصا دلخورم٬ از خیلی‌ها. از کسایی که کم لطفی کردن بهم این مدت. خوش باشن. من حوصله ندارم از کسی شکایت کنم در حال حاضر. ( کسی خواست ازم شکایت کنه راحت باشه. )

 

تعلیق

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۲۰
فروردين

خب این آپ در شرایط زیبای بی حس و حالی داره نوشته می‌شه پس آن‌چنان پر مفهوم نیست.

 

اول از همه باید بگم که من عاشق سبک مینیمالیسم شدم٬ یعنی عاشقش بودم ولی اسم دقیقشو نمی‌دونستم٬ به همین جهت یه بخش بعدا به اسم مینیمال به وبلاگ اضافه می‌کنم. و آنگونه که عادتم است می‌گویم باشد که باشد!

 

دوم از همه باید بگم که قرار بود مهاجرتی داشته باشیم به وردپرس که در حال حاضر به دلیل کارهای مهتر کمی به تعویق میفته و سعی می‌کنم در همینجایی که هستم تغییراتی ایجاد کنم. امیدوارم که بشه چون تقریبا آزمون و خطاست قضیه.

 

سوم از همه که از بقیه موارد نسبتا مهمتره؛ یه بخش به اسم مصاحبه با من به وبلاگ اضافه کردم که از قسمت بغل متنم می‌تونید پیداش کنید! امیدوارم این بخش کارایی لازمی رو که انتظار دارم پیدا کنه٬ اگر نکنه بقیه چیزایی هم که می‌خواستم انجام بدم هم انجام نمی‌دم. توضیحات بیشتر هم توی همون جا هستش.

 

 

+ همانا الف مزبور راه خود به الروند را پیدا کرد! یوهاها!

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۱
فروردين
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۱
فروردين

[ سالی که گذشت ]

 

با خودم فکر کردم که این پست رو چطور شروع‌ کنم٬ اول می‌خواستم فقط یه تشکر و تبریک خالی بنویسم ولی فکر کردم که این حق مطلب رو ادا نمی‌کنه. پس با سالی که گذشت شروع می‌کنم.

 

اول ار همه خوشحالم که امسال سال رو به رشدی داشتم و دلیلش رو مشخصا کسی می‌دونم که نمی‌تونم اسمش رو بیارم و علتش رو هم امید به زندگی‌ای می‌دونم که این شخص بهم داد.

 

دوم٬ ما نه نفر ٬  دوستانی که از تابستون امسال دور هم جمع شدیم و هنوز هم باهمیم٬ دوستایی که حس نزدیکی خیلی زیادی باهاشون دارم٬ افرادی که خودشون می‌دونن اسماشون کیه و البته افرادی که بعدا به جمع نه نفره راه پیدا کردن و واقعا از بودنشون خوشحالم. امیدوارم توی تمام کارایی که می‌خوایم با هم انجام بدیم موفق باشیم.

 

سوم٬ شاید بشه به سطح رول‌زنی و یا حتی نوشتنم اشاره کرد که از سطحی که فقط خودم فکر می‌کردم خوبه به جایی رسیدم که فکر می‌کنم که افتضاحه و بقیه بهم می‌گن خوبه. :) ٬ امیدوارم این روند رو به رشد ادامه پیدا کنه و روزی که فکر کنم کارم عالیه هیچ‌وقت نرسه.

 

چهارم٬ اعتماد به نفسی که زیاد شد و حس نمی‌کنم یک آدم بازندم٬ حالا حس می‌کنم آدمیم که می‌تونم تغییر ایجاد کنم و با همه‌ی خاص بودن‌هام باز هم یک آدم معمولیم و خوشحالم که دوستانی دارم که می‌تونم بهشون تکیه کنم٬ حتی اگر این تکیه در حدی باشه که فقط آسودگی فکری پیدا کنم.

 

+ شاید سهم اصلی سالی که گذشت رو همین وبلاگ انجام داده باشه٬ حالا به نظرم بعد از مدتی از این خونه اجاره‌ای به یک ساختمانی که متعلق باشه به خودم برم٬ هیچ قولی نمی‌دم که این فکر کی انجام بشه اما توی فکرش هستم. دعا کنید که در صورت انجامش موفق بشم. :)

 

[ سالی که شروع شده ]

 

وارد سال ۱۳۹۳ شدیم و این پست رو هر چند دیر دارم در یکم فروردین می‌نویسم. سالی که بهش امیدوارم و سالی که حس می‌کنم سالی پر از سورپرایزهای خوب برای من خواهد بود.

 

در ابتدا امیدوارم همه‌ی دوستانم سال خوبی داشته باشن و به تمام خواسته‌هاشون برسن.

بعدشم می‌خوام آرزو کنم که کارهایی که قراره انجام بدیم با موفقیت روبه‌رو بشه. امیدوارم سایت‌های ادبی و فانتزی هم دست از لج بازی با هم بردارن و باهم به فکر پیشرفت باشن. همچنین امیدوارم خبر تعطیلی هیچ سایت فانتزی دیگه‌ای رو نشنوم.

 

+ امسال رو به دوستای گلم بهاره٬ سروش٬ مهشاد٬ فاطمه٬‌ مهران٬‌ مهرداد٬ حسین٬ مهسا٬ نیما٬‌ آیدا٬ آرمینا٬ محیا٬ محسن٬ نرگس٬ منا٬‌ امیرحسین(که تو مشهده و یه دعا هم من رو بکنه خوشحال میشم:دی) و کسایی که الآن هر چی به مخ مبارک فشار میارم یادم نمی‌آد تبریک می‌گم.

 

 

بهترین سال زندگی‌تون رو داشته باشید و همیشه‌ پیشرفت کنید.

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۱
فروردين

 

 

[سر انجام موعدش رسید]


دور می‌شوم از دنیاهای کودکانه
از شادی‌ها و لبخند‌های بی‌دلیل

 

به دنیای بزرگترها خوش آمدم؛
دنیایی پر از رسمیت‌های ناملزوم
معصومیت‌های به خاک سپرده شده

 

به رسمیت بشناسیدم؛
زیرا که کودکیم را در پایش کشتم

به رسمیت بشناسیدم؛
زیرا که معصومیتم را در پایش نهاده‌ام

 

ـ*ـ*ـ*ـ

 

یک‌هزار و سی‌صد و نود و سه خورشیدی

مبارک!

 

+ سومین About؛

عوض شده در اول فروردین

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۲
اسفند

 

 

 

 

اقتضای طبیعتت این اسـت: 
به وجود آمدی که زن باشی 
به وجود آمدی بســـــوزانی 
آتشی لایِ پیرهن باشــی! 

 

 

 

ــــــــــــــــــــ

- شعر از  علیرضا آذر.

- تصویر سازی از  آذین چینی ساز.

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۱
اسفند

دیوار اتاقم هنوز هم آبی ـست.

به همون آبی‌ـیی که از سه سال پیش است.

 

گاهی فکر می‌کنم این دیوار یک رنگ تو را کم دارد.

قاب عکسی از تو با لبخند شیرینت. 

جهان‌های موازی را یک به یک می‌نوردم و هر دنیایی که تو و من در آن با هم نباشیم با قطره‌ای اشک می‌سوزانم.

 

مهم نیست اگر دنیایی باورم ندارد. آن یک می‌فهممت به دنیایی می‌ارزد. من را تو "من" کردی و بی تو من همین نیم من هم نخواهم بود. گفته بودمت که اشک چشمانم را در می‌آوری؟ اما نه با شکستن قلبم. یادت هست یکبار از تو خواستم مرا توضیح دهی؟ در عجبم که چگونه قفلی به پیچیدگی من به شاه‌کلیدی چون تو رسید و کسی را یافتم که بفهمد مرا. همانطور که خودم خودم را میفهمم یا شاید بهتر از خودم مرا بشناسد

 

پس حق بده.

که بگویم عکست کم است در این چهار چوب آبی.

تنها ساعت است و من در انتظار ساعت هفت عصر. که یادت به یادم گره بخورد.

بی عکست..

چگونه عکس کسی که دنیایم را با یک صدای غمناکش زیر و رو می‌کند در اتاقم نباشد؟

چگونه تو نباشی؟ وقتی همه جا یادت هست.

چگونه خواهد گذشت ثانیه‌ها بی‌تو؟

 

 

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۱۰
اسفند

 

 

به نظرم یه نوشته تاثیر خیلی زیادی داره.

یه بار حسین بهم گفت سعی کن بنویسی. مهم نیست چی‌ می‌نویسی٫ وقتی می‌نویسی نوشته‌هات بهتر می‌شن. یه وقتی می‌رسه که به نوشته‌های قدیمیت نگاه می‌کنی و تعجب می‌کنی که اینا رو تو نوشتی.

 

حالا فکر می‌کنم حق با اون بوده. نوشتن همیشه برای من یک هدف بوده. من با کتاب بزرگ شدم و افرادی که اینطوری بزرگ میشن در بند کلماتن. در بند حروف. در بند تک تک واژه‌ها.

بعد یه مدت به اصطلاح کپی کاری ( هر چند الگو برداری رو شخصا ترجیح می‌دم ) به یه نتیجه رسیدم.

 

نوشته ی من:

- باید نظم ذهنی من رو داشته باشه.

- باید سلیفه من رو داشته باشه.

- باید کلمات من رو داشته باشه.

- باید نظم و ترتیب و چیدمان باب میل من رو داشته باشه.

 

حالا بعد گذر این همه مدت؛ می‌تونم بگم با دیدن وبلاگم. با دیدن ظاهر و نظمی که داره احساس غرور می‌کنم.

لغات شاید خیلی تاثیر گذار باشه. اما بدون ظاهر واقعا اون تاثیر رو نداره. مدتیه که شروع کردم به اصلاح نوشته‌های قدیمیم. 

 

طرز فکر آدم با گذر زمان عوض میشه. زمانی فکر می‌کردم زرق و برق نشانه‌ی زیباییه٫ اما هر چی جلوتر می‌رم به این نتیجه می‌رسم که سادگی نوشته‌ها بیشتر مهمه. ظاهر ساده حرف رو بهتر بیان می‌کنه انگار. انگار حس صداقت بیشتری رو توی خودش جا میده.

 

به هر حال بعد دو سال نوشتن حالا اینجام.

 

با اعتماد به نفس بیشتر

با نوشته‌هایی با بوی ذهن خودم

با چیزهایی که از من هست و نه از هیچکس دیگه ای

با گذشته‌ی تلخ. حال شیرین. آینده ی روشن.

 

ـــــــــــ

 

مهم نیست که فردا چی می‌شه.

مهم اینکه فردا روزی افتخار می‌کنم که چنین روزی داشتم. :)

خوشحالم به جایی رسیدم که می‌گن خوب می‌نویسم. ( هر چند نظر نمی‌ذارن بوقیا :-" )

برخلاف چیزی که قبلا فکر می‌کردم؛ هویت من تحت تاثیر دوستانمه. پس پر بیراه نگفتم اگر بگم چیزی که شده‌ام به خاطر دوستام بوده.

پس دوستام٫ دوستون دارم :)

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]
۰۷
اسفند

 

آشفته شده جهانم؛

موی‌لختت را کم دارد دستانم. کاش باد بودم و با دستانم موهایت را به پرواز در می‌آوردم. 

کاش خورشید بودم و می‌تابیدم به موهایت.

کاش ماه بودم و شب‌ها زل می‌زدم به موهای لخت و زیبایت.

 

چه احمقانه است که موهایت می‌تواند با قلب و احساس من بازی کند.

چه احمقانه است که دست کشیدن به موهایت آرامم می‌کند.

چه احمقانه است که حرکت موهایت در دست باد دیوانه‌ام می‌کند.

 

چه عجیب دیوانه‌ات شدم!

دیوانه‌ی تو و لحظات. موهایت را به دستم می‌سپاری؟ لختی موهایت همچون آبشاریست که می‌شورد همه حال بدم را. دوستت دارم. همه‌ی متعلقاتت را دوست دارم. بیش از دنیا. بیش از رویا. بیش از زمین و آسمان.

 

بیا و ببین عاشقانه‌هایم..

که هر خطش؛ هر کلمه‌اش؛

یک چیزی را کم دارد!

 

بیا و ببین..

که کلماتم؛

تو را کم دارد.

  • هئورو. [ هَ ئور وَ ]